کلمه جو
صفحه اصلی

خبو

فرهنگ فارسی

مصدر دیگر خبو است و بمعنی فرو مردن آتش

لغت نامه دهخدا

خبو. [ خ َب ْوْ ] ( ع مص ) فرو مردن آتش. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ) ( معجم الوسیط ) ( تاج العروس ). || فروخوابیدن جنگ. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ) ( تاج العروس ). منه : خبت الحرب خبواً. || چیزی از شدت افتادن. چیزی از حدت افتادن. ( از منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). منه : خجت الحدة. || پنهان کردن. || خریدن کودک. ( تاج المصادر بیهقی ).

خبو. [ خ ُ ب ُوو ] ( ع مص ) مصدر دیگرخَبو است و به معنی فرو مردن آتش و جز آن چون حرب وشبیه آن بکار میرود. ( از ترجمان عادل بن علی ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ).

خبو. [ خ َب ْوْ ] (ع مص ) فرو مردن آتش . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (متن اللغة) (معجم الوسیط) (تاج العروس ). || فروخوابیدن جنگ . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة) (تاج العروس ). منه : خبت الحرب خبواً. || چیزی از شدت افتادن . چیزی از حدت افتادن . (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). منه : خجت الحدة. || پنهان کردن . || خریدن کودک . (تاج المصادر بیهقی ).


خبو. [ خ ُ ب ُوو ] (ع مص ) مصدر دیگرخَبو است و به معنی فرو مردن آتش و جز آن چون حرب وشبیه آن بکار میرود. (از ترجمان عادل بن علی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار).


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)


کلمات دیگر: