کلمه جو
صفحه اصلی

دستکش

فارسی به انگلیسی

glove, glove(s), boxing-glove, muffler, mitt

glove(s), boxing-glove, muffler, mitt


glove


فارسی به عربی

قفاز

مترادف و متضاد

chevron (اسم)
دستکش، درجه نظامی روی بازو

gloves (اسم)
دستکش

glove (اسم)
دستکش

gantlet (اسم)
دستکش

فرهنگ فارسی

پوشاک دست که بانخ یاپشم میبافندیاازچرم یاپارچه، کسی که بچیزی دست بکشد، وچیزی که به آن دست بکشند
( صفت اسم ) ۱ - پوشاک نخی ابریشمی پشمی یا چرمی که بدان دست را پوشانند . ۲ - چیزی که بدان دست کشند . ۳ - آنچه که با دست کشیده شود مانند کباده ۴ - محکم مضبوط . ۵ - مزد دست دسترنج ۶ - نوعی نان . ۷ - یا دست کشنده ( صفت ) کسی که به چیزی دست کشد . ۸ - کسی که دست کوران را گرفته به هر جانب برد . ۹ - کوری که دست خود را به دیوار کشد و راه رود . ۱٠ - گدا سایل ( که پیش مردم دست دراز کند ) .

فرهنگ معین

(دَ کَ یا کِ ) (اِمر. ) پوشاک نخی ، ابریشمی ، پشمی ، چرمی یا پلاستیکی که با آن دست را به منظور گرم نگه داشتن و یا محافظت کردن بپوشانند.
(دَ کِ ) ۱ - (ص . ) رام ، مطیع ، زبون . ۲ - (اِ. ) نوعی نان .

(دَ کَ یا کِ) (اِمر.) پوشاک نخی ، ابریشمی ، پشمی ، چرمی یا پلاستیکی که با آن دست را به منظور گرم نگه داشتن و یا محافظت کردن بپوشانند.


(دَ کِ) 1 - (ص .) رام ، مطیع ، زبون . 2 - (اِ.) نوعی نان .


لغت نامه دهخدا

دست کش. [ دَ ک َ / ک ِ ] ( نف مرکب ) دست کشنده. کشنده دست. || قاید نابینا را گویند و آن شخصی باشد که دست کوران را گرفته به هر جانب میبرد. ( برهان ) ( از آنندراج ). عصاکش. ( شرفنامه منیری ) ( انجمن آرا ). کسی که مردمان کور را به هر جانب میبرد و آنها را در راه رفتن اعانت می کند. ( ناظم الاطباء ). رهبر. || عصای کورکش. ( غیاث ). || گدا که دست پیش مردم برده چیزی بخواهد. ( انجمن آرا ). گدا. ( آنندراج ). سائل. ( شرفنامه منیری ). || کسی که جلوی اسب را گرفته می کشد. ( ناظم الاطباء ). || شخصی که چرغ و شاهین نگاه می دارد و به شکار کردن میرساند. ( برهان ). || ( ن مف مرکب ، اِ مرکب ) بچه سگ شکاری که مادر و پدر او را در حضور این کس جفت کرده باشند و کره اسب این چنین را نیز گویند. ( برهان ). دست پرورده. حیوان خانه زاد. || کره ای از اسب و مادیان نجیب گرفته. نجیب و اصیل در اسب و مانند آن که در خانه بعمل آمده باشد. که مادیان آنرا مالک آن فحل داده باشد از پدر و مادری نجیب در خانه زاده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
کز اسبان تو باره دستکش
کجابرخرامد بر افراز خوش.
فردوسی.
بگفت و به گرز گران دست برد
عنان باره دستکش را سپرد.
فردوسی.
چو بهرام برخاست از خواب خوش
بشد پیش آن باره دستکش.
فردوسی.
زنخ نرم و کفک افکن و دستکش
سرین گرد و بینادل و گام خوش.
فردوسی.
چو بیدار شد رستم ازخواب خوش
برآشفت با باره دستکش.
فردوسی.
چو بیدار شد رستم از خواب خوش
بکار آمدش باره ٔدستکش.
فردوسی.
نشست ازبر باره دستکش
بیامد بر شیر خورشیدفش.
فردوسی.
|| فحل که بدان مادیان را گشنی دهند. || جنیبت. یدک. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
گفت یک چند بدم دستکش اسکندر
گفت یک چند بدم بارگی نوشروان.
جوهری هروی.
|| اسیر و گرفتار و زبون و زیر دست. ( برهان ). اسیر. ( شرفنامه منیری ). مغلوب. ( غیاث ) :
ساقی شب دستکش جام تست
مرغ سحر دستخوش نام تست.
نظامی.
|| مطیع :
ای دستکش تو این مقوس
وی دست خوش تو این مقرنس.
کمال اسماعیل ( ازآنندراج ).
دستکش کس نیم از بهر گنج
دستکشی می خورم از دسترنج.
نظامی.

فرهنگ عمید

۱. پوشاک دست که با نخ یا پشم می بافند یا از چرم نازک یا پوست یا پارچه به اندازۀ دست و به شکل دست درست می کنند.
۲. (صفت مفعولی ) [قدیمی، مجاز] اصیل، نجیب، خصوصاً در مورد اسب: چو بیدار شد رستم از خواب خوش / برآشفت با بارۀ دستکش (فردوسی: ۲/۲۷ ).
۳. [قدیمی] کسی که به چیزی دست بکشد.
۴. [قدیمی] چیزی که به آن دست بکشند.
۵. [قدیمی] نابینا که دست خود را به دیوار بکشد و راه برود.
۶. [قدیمی] کسی که دست نابینایی را بگیرد و با خود راه ببرد.
۷. [قدیمی] چیزی که با دست بکشند مثل کمان و کباده.
۸. [قدیمی] سائل و گدا که پیش مردم دست دراز کند: بِه که به کاری بکنی دستخوش / تا نشوی پیش کسان دستکش (نظامی۱: ۵۱ ).
۹. [قدیمی] مزد دست، دستمزد، دسترنج.
۱۰. [قدیمی] نوعی نان: دستکش کس نیَم از بهر گنج / دستکشی می خورم از دسترنج (نظامی۱: ۵۲ ).
۱۱. [قدیمی] محکم، مضبوط، استوار.
۱۲. [قدیمی] ریاضت دیده، ازکاردرآمده.
۱۳. [قدیمی] اسب نجیب و اصیل.

دانشنامه عمومی

دستکش نوعی پوشش برای دست است.استفاده از دستکش قدمتی کهن داشته و موارد استفاده متعددی برای آن وجود دارد. دستکش ها از نظر شکل ظاهری و نوع مواد سازنده آن ها انواع گوناگون و متنوعی دارند.
Wikipedia, the free encyclopedia →Glove (بازدید: ۲۰ خرداد ۱۳۸۹)
استفاده از دستکش قدمتی چند هزار ساله دارد. مشت زنان مصر باستان در چهارهزار سال پیش از میلاد از نوع خاصی از دستکش بوکس بهره می برده اند. در ایران باستان نیز به دلایل بهداشتی و طبق دستور وندیداد، برای شستشوی جنازه مردگان خود از دستکش استفاده می نموده اند.
در اودیسه هومر و تاریخ هرودوت اشاره هایی به کاربرد دستکش شده است. در قرون اولیه میلادی با افزودن قطعات فلزی به دستکش های چرمی، از دستکش به عنوان نوعی سلاح مرگبار استفاده می شده است. در طول قرن سیزدهم میلادی دستکش به عنوان پوشاک تزئینی برای خانم ها بکار می رفته است. پیش از آن و در قرن یازدهم، پادشاهان و اسقفها از دستکش به عنوان بخشی از پوشش سلطنتی و یا مذهبی خود استفاده می کرده اند.
دستکش ها به منظور محافظت دست در برابر سرما و یا گرما، محافظت در برابر سایش، ضربه، مواد شیمیایی و یا آلودگی و بطور کلی محافظت دست از هر اثر خارجی که برای دست مضر است بکار می روند. گاهی جنایتکاران برای جلوگیری از باقی گذاشتن اثر انگشت از دستکش استفاده می کنند. گاهی نیز پلیس جنایی هنگام حضور در صحنه جرم و به منظور اجتناب از محو آثار جرم توسط دست از دستکش استفاده می کند.

دستکَش:1. دستچین شده، زبده و نمونه. چنان که در شاهنامه آمده:کز اسپان تو باره ای دستکش/ کجا بر خرامد بافراز خوش. 2. نیازمند، وابسته. چنان که در شعر نظامی آمده:ساقی شب دستکش جام تست/ مرغ سحر دستخوش نام تست. 3. نوعی نان که با دست خالی به تنور داغ می چسبانند. در شعر نظامی امده:دستکش کس نیم از بهر گنج/ دستکشی میخورم از دست رنج


دانشنامه آزاد فارسی

نوعی پوشش که به دست می کردند. به گفتۀ ژان شاردن، سیاح فرانسوی عصر صفویه، (۱۶۴۳ـ۱۷۱۳) ایرانی ها احتمالاً دستکش به دست نمی کرده اند. در قرن ۱۳ق انیس الدوله، از زنان ناصر الدین شاه قاجار، دستکشی ابریشمی به دست می کرد. از قرن ۲۰ دستکش در میان زنان ایران معمول شد که بیشتر همان دستکش های سبک غربی است. روستاییان نیز دستکش های یک تکۀ پشمی به دست می کردند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] دستکش، پوششی از جنس چرم، پارچه و مانند آن برای دست است. از عنوان دستکش، در باب صلاة و حج ،نام برده اند.
نجس بودن لباس های کوچک، که به تنهایی عورت را نمی پوشانند از قبیل جوراب و دستکش در نماز اشکال ندارد.
پوشیدن دستکش در احرام
پوشیدن لباس دوخته بر زن محرم، بنابر مشهور جایز است، جز دستکش(قفازین).
دست دادن با دستکش
در مواقعی که پزشک یا پرستار، ناگزیر از دست زدن به عورت بیمار یا هر یک از مرد و زن اجنبی ناگزیر از دست زدن به بدن یکدیگر است، در صورت امکان، باید از دستکش و مانند آن استفاده کنند که به طور مستقیم تماس با بدن صورت نگیرد.

گویش مازنی

/dast kash/ در کارگاه پارچه باقی قدیمی عبارت از چوبی است که برای محکم کردن نخ به کار رود و از یک تکه چوب و ریسمان ساخته شده است

واژه نامه بختیاریکا

جفگتگیری ( حیوان اهلی ) با کمک انسان
کسی که دستش را جهت کمک دراز می کند؛ مثل گدا یا نابینا یا برای پیدا کردن راه
نابینا؛ روشن دل؛ کور
( دست کش ) ( ● ) ؛ لامس؛ ماساژور
اَلِجَک

پیشنهاد کاربران

دستکش=glove
دستکش ها/چند دستکش/دو دستکش=gloves

ارچک و پوششی بر پنجه دست است یا برای ارایش دست که مخفف ارایش شده ار که چکهم به معنی دست است شده ارچک واژه ناب پارسی است حال خواه برای بوکس و ورزش باشد خواه برای محافظت از اب و خاک خواه برای سرما همه را ارچک میگویند

دستکش= چیزی که با دست کشیده میشود و حمل میگردد

دستکش چیزی که با دست رسم میشوده و نقاشی میشود یا خط کشی میشود

دستکش:دستکش در مصرع اول : سائل ، گدا
دستکش : در مصرع دوم : نوعی نان در بعضی از نقاط آذربایجان شرقی بدان " پنج کش " می گویند ، زیرا موقعی که به تنور می زنند پنجه ی دست را بر روی آن می کشند و نوک انگشتان بر روی آن شیار هایی ایجاد می کند .
( ( دستکش کس نیم از بهر گنج
دستکشی میخورم از دست رنج ) )
( شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص 326 . )
نان دستکش یا نان پنجه کش شبیه نان بربری یا فطیر بود که در روستا ها در تنور پخته می شد. فرق آن با فطیر این بود که از خمیر نان بدون هیچ افزودنی و ساده پخته می شد و کمی کلفت بود . معمولا موقعی که آتش تنور می خوابید و تنور گرمایش کم می شد به تنور می زدند تا آرام پخته شود . خلاصه فطیر ِفقیر فقرا بود . ( نگارنده )


دست پناه

دستکش : [دست ( اندام ) + کش ( کنانام کشیدن ) ]،
1 - پوشنده دست، دستپوش، آنچه بر دست کشند تا آن را از سرما و آسیبهای نگهدارند، یا از آلودگی پیش گیرند و بسته به غرض کاربر چند جور است؛ نخی، پشمی، چرمی، پلاستیکی، . . .
2 - دست کشنده، آنکه دست می کشد. ( دست کشیدن، خواه در مفهوم فروگذاردن یا در مفهوم نوازیدن ) [؟]؛ ابروی دوست کی شود دستکش خیال من، کس نزدست ازین کمان تیر مراد بر هدف ( دیوان حافظ، د. جلالی نایینی، نشر مهتاب، 1371 )
پندارم، اینجا با مفهوم فروگذاردن و دست برداشتن آمده باشد: ابروی دوست کی دست از سر خیال من برمی دارد


کلمات دیگر: