خجندی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) ابوالمظفربن محمدبن ثابت خجندی از بزرگان خجندیان اصفهان و در سنه 496 هَ . ق . در ری حین وعظ بر دست مرد علوی کشته شد. (از تعلیقات قزوینی بر لباب الالباب عوفی ص 354) و رجوع به تاریخ گزیده چ نوائی ص 690 شود.
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) موسی بن عبداﷲ مؤدب ، مکنی به ابوعمران . مردی ادیب و فاضل بود و صاحب حکم و امثال مدون و مروی است . او از ابی النصر محمدبن حکم بزاز سمرقندی و جز وی حدیث کرد و محتملاً بسال 360 هَ . ق . در سمرقند فرمان یافت . (از انساب سمعانی از تاریخ سمرقند تألیف ابوالفضل ادریسی و لباب الانساب و یاقوت در معجم البلدان ذیل خجند).
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) جمال الدین محمودبن عبداللطیف بن محمدبن ثابت خجندی با برادرش صدرالدین محمد بخدمت جمال الدین جواد پیوست و پس از مدتی سلطان مسعود از ایشان راضی شد خلعت وتشریف برای ایشان فرستاد و ایشان به اصفهان مراجعت کردند عمادالدین کاتب میگوید در سنه ٔ 543 هَ . ق . دربغداد او را دیدم و با هم بطرف اصفهان مراجعت نمودیم . (از تعلیقات قزوینی بر لباب الالباب عوفی ص 534).
خجندی . [ ج ُ ج َ ] (اِخ ) حاجی خلیفه درباره ٔ او می آورد او راست : «فتاوی الخجندی » و در این اثر فتاوی جمعی از مشایخ عصر او که تفصیل نام آنها در کشف الظنون آمده مندرج است . (از کشف الظنون ).
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) حامدبن خضر خجندی ، مکنی به ابومحمود از بزرگان علمای ریاضی اسلام است . رجوع به حامدبن خضر خجندی شود.
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) سلیمان بن اسرائیل بن جابربن قطربن حبیب بن ابی حبیب خجندی ، مکنی به ابوعبداﷲ او از عبدبن حمید و فتح بن عمرو وراق و عبداﷲبن عبدالرحمن دارمی و ابراهیم بن حسین همدانی و جز آنها حدیث شنید و ببغداد آمد و در آنجا درس حدیث داد. از او علی بن عمرالسکری نقل حدیث کرد سپس بنیشابور رفت و بحدیث پرداخت و از او مردم نیشابور چون ابوالحسن خضربن احمد شافعی نقل حدیث کردند. (از انساب سمعانی ).
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) صدرالدین محمدبن عبداللطیف بن ثابت خجندی بسال 542 هَ . ق . اصفهان را تسلیم محمد و ملکشاه پسران محمودبن محمد ملکشاه سلجوقی نمود. لهذا سلطان مسعودبن محمد بر او خشمناک گشت ، ناچار او و برادرش جمال از اصفهان بیرون رفتند وبخدمت جمال الدین جواد وزیر موصل و کریم معروف پناه بردند. (از تعلیقات قزوینی بر لباب الالباب عوفی ص 355). و رجوع به تاریخ السلجوقیه عمادالدین کاتب شود.
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) صدرالدین محمودبن عبداللطیف بن محمدبن ثابت خجندی . مدتی در بغداد ناظر مدرسه ٔ نظامیه بود و بعد از آن بریاست شافعیه در اصفهان منصوب گردید و بسال 592 هَ . ق . سنقر طویل شحنه ٔ اصفهان بسبب عداوتی که بین ایشان بود او را کشت . (از تعلیقات قزوینی بر لباب الالباب عوفی ص 355).
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) ضیاءالدین خجندی شاعری از اهل خجند بود که بشیراز مسکن گزید ودر هرات بخاک سپرده شد او بوفور فضل و کمال معروف بود و شرحی بر محصول فخر رازی نوشت و مدتی نیز در خدمت ملک بیغوی سلجوقی گذران کرد و بمدح او پرداخت و نیز با شمس الدین اوحدی مکاتبه داشت و از اشعار اوست :
گفتا بهای بوس من آمد هزار جان
آن هم ز لطف اوست که چندان بها نکرد
روز ندانم چه گونه شب کند آن کس
کز تو امید شب وصال ندارد.
امروز کرم کن ای کرم را پروبال
کز نیستیم شده ست مردار حلال
فردا که ز اخترم نکو گردد فال
گوهر ز کف تو برنگیرم بسفال
مرگ او بروایتی 610 وبروایت دیگر 622 هَ . ق . اتفاق افتاد. (از ریحانة الادب ج 2 ص 506).
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) عبداللطیف بن محمدبن ثابت خجندی که صاحب ریاستی عظیم بودو در اصفهان بسال 523 هَ . ق . بدست اسماعیلیه کشته شد. (از تعلیقات قزوینی بر لباب الالباب عوفی ص 354)
خاقانی اگر چه هست میری
در پیش خجندیان غلامی است .
خاقانی .
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن ثابت خجندی . از خاندان خجندیان بوده و اولین کسی است که از این طایفه مشهور شده وی در مرو اقامت داشت و نظام الملک بمجلس وعظ او میرفت سخن وی او را خوش آمد و او را به اصفهان آورد و تدریس مدرسه ای که در اصفهان بنا نموده بود به او تفویض کرد و ابوبکر مذکور را در اصفهان جاه و مکنتی عظیم دست داد و نظام الملک همواره بزیارت او می رفت . (از تعلیقات قزوینی بر لباب الالباب عوفی ص 354).
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) بنا بر نقل حاجی خلیفه ، او راست : کتاب «مناسک الخجندی ». (از کشف الظنون ).
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) صدرالدین عبداللطیف بن محمدبن عبداللطیف بن محمدبن ثابت خجندی . متوفی بسال 580 هَ . ق . از اعاظم رؤسای اصفهان و از فضلاء و ادبای معروف بود او را به عربی و پارسی اشعار دلکشی است . ظهیرالدین فاریابی را در حق او هجوی است که در تذکره ٔ دولتشاه مذکور است . (از تعلیقات قزوینی بر لباب الالباب عوفی ص 355).
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) فخرالدین محمدبن محمد خجندی .استاد اطباء بود و او راست : کتابی بنام : «التلویح الی اسرار التشریح » از این کتاب بوسیله ٔ کلوت بک آنچه مربوط بطاعون بوده خلاصه شده و در مطبعه جهادیه بسال 1250 هَ . ق . بچاپ رسیده است . در کشف الظنون آمده : «التلویح الی اسرارالتشریح » از خجندی است او در این
کتاب خود از کتاب تفتیح مغلق القانونی ، که مختصر قانون بوعلی سیناست ، به اختصار آورده . (از معجم المطبوعات ص 818). در الذریعه قسم 1 جزء 9 ص 290 آمده است : دیوانی از آن خجندی نام در تشریح بفارسی موجود است و یک نسخه آن درکتابخانه ٔ دانشکده ٔ طب طهران وجود دارد ولی معلوم نشد که ناظم آن همین خجندی است یا کس دیگر.
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) قاضی بدربن زیادبن عبداﷲبن محمدبن محمدبن محمد خجندی مکنی به ابوالفضل .وی از راویان است بسمرقند مدتی اقامت گزید و در آنشهر از ابوحفص عمر منصور حدیث کرد و از او نیز عمربن محمد نسفی حدیث کرد و بسال 414 ق . بماه شعبان درگذشت و در حدود هشتاد سال عمر کرد. (از انساب سمعانی ).
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) کمال الدین مسعود از عرفا و شعرای مشهور است که در خجند متولد شد و بسال 793 هَ . ق . درگذشت . وی در اوائل عهد شباب از خجند مهاجرت کرد و در تبریز اقامت گزید ظهورش در زمان سلطان حسین جلایری بود و او کمال را در دربار خود پذیرفت و اسباب آسایش او را فراهم ساخت و صومعه ای نیز برای او برپا کرد بسال 787 هَ. ق . تغتامش خان شهر تبریز را مسخر کرد و بتقلید امیر تیمور فضلا و ادباء را کوچانید و در شهر «سرای » پایتخت خود اقامت داد. کمال ناچار تبریز را ترک گفت و در سرای اقامت گزید و پس از چهار سال باز بدانجا مراجعت نمود. وفات او را سالهای 793 و 803 و 804 هَ . ق .نوشته اند. تذکره ٔ مرآت الخیال نویسد «کمال خجندی در اواخر حال خواجه میزیسته ولی یکدیگر را ملاقات نکرده اند. کمال وقتی غزل زیرین را ساخت نزد حافظ فرستاد:
یار گفت از غیر ما پوشان نظر گفتم بچشم
وآنگهی دزدیده در ما می نگر گفتم بچشم
گفت اگر یابی نشان پای ما بر خاک راه
برفشان آنجا بدامنها گهر گفتم بچشم
گفت اگر گردی شبی از روی چون ماهم جدا
تا سحرگاهان ستاره میشمر گفتم بچشم
گفت اگر سردر بیابان غمم خواهی نهاد
تشنگان را مژده ای از ما ببر گفتم بچشم
گفت اگر بر آستانم آب خواهی زد به اشک
هم بمژگانت بروب آنجا گذر گفتم بچشم
گفت اگر داری خیال درد وصل ما کمال
قعر این دریا بپیما سربسر گفتم بچشم .
حافظ چون این غزل بخواند بر این مصراع «تشنگان را مژده ای از ما ببر گفتم بچشم » وجد کرد فرمود مشرب این بزرگوار عالی است . کمال در تعداد ابیات غزلیات خود و رجحان آنها بر اشعار سلمان و عماد فقیه و مشابهتشان با غزلیات خواجه گوید:
مرا هست اکثر غزل هفت بیت
چو گفتار سلمان نرفته زیاد.
چو حافظ همی خواندش در عراق
ببندد روان همچو سبع شداد
به بنیاد هر هفت چون آسمان
کزین جنس بیتی ندارد عماد.
ولی بدیهی است که اشعار کمال لفظاً و معناً کوس برابری با اشعار حافظ نتواند زد چنانکه خواجه خود میفرماید:
چون غزلهای تر و دلکش حافظ شنود
گر کمالیش بود شعر نگوید بخجند.
معهذا بمناسبت تشابه لفظی و سبک غزلسرایی بعضی از ابیات کمال وارد دیوان حافظ شده و کمال نیز بقدری اشعار شیخ اجل سعدی و خواجه حافظ را تضمین کرده که تفکیک اشعار آنها بسیار دشوار گردیده است برای مقایسه ٔ اشعار خواجه و کمال ابیات زیر ثبت میشود. خواجه حافظ میفرماید:
روشنی طلعت تو ماه ندارد
پیش تو گل رونق گیاه ندارد
شوخی نرگس نگر که پیش تو بشکفت
چشم دریده ادب نگاه ندارد
دیده ام آن چشم دل سیه که تو داری
جانب هیچ آشنا نگاه ندارد
نی من تنها کشم تطاول زلفت
کیست بدل داغ این سیاه ندارد
رطل گران ده ای مرید خرابات
شادی شیخی که خانقاه ندارد
حافظ اگر سجده ٔ تو کرد مکن عیب
کافر عشق ای صنم گناه ندارد
کمال در غزلی بهمین وزن و قافیت فرماید:
آنچه تو داری بحسن ماه ندارد
جاه و جلال توپادشاه ندارد
جانب دلها نگاهدار که سلطان
ملک نگیرد اگر سپاه ندارد
عاشق اگر می کشی بجرم محبت
بیشتر از من کس این گناه ندارد
رقت قلب آشکار کرد محبت
جان تنگ راز دل نگاه ندارد
صوفی ما ذوق رقص دارد و حالت
آه که سوز درون و آه ندارد
زحمت سرچون برد کمال بدین در
زانکه جز این آشیان پناه ندارد
بیت دوم غزل اخیر در اغلب نسخ دیوان حافظ وارد شده بود و اول کس که به این امر برخورده مرحوم فرصت شیرازی است که در آثار عجم و دریای کبیر بدان اشارت کرده و نویسد: این فقیر نیز در دیوان کمال خجندی که بسیار کهنه و مندرس بود و تاریخ کتابت آن سنه ٔ 771 هَ . ق . بود این شعر را دیدم :
جانب دلها نگاهدار که سلطان
ملک نگیرد اگر سپاه ندارد
مرحوم ذکاءالملک مؤسس نامه ٔ تربیت پس از ذکر این موضوع نویسد بنده دیوان کمال خجندی را مطالعه کردم بخاطر ندارم این بیت را در آن دیده باشم و گمان میکنم شعر از خواجه است و داخل دیوان کمال شده . با نظر در دیوان کمال که فرصت ذکر میکند و آن بیست سال پیش از وفات حافظ تدوین شده بود و حال آنکه دیوان حافظ پس از 791 هَ. ق . مدون گردید قول فرصت را باید ارجح شمرد و فضلای معاصر نیز بر این عقیده میباشند. کمال ترکیبات و مضامین چندی از خواجه گرفته است :
خواجه :
علاج ضعف دل ما کرشمه ٔ ساقی است
بر آر سر که طبیب آمد و دوا آورد
کمال :
رسید باد مسیحی دم ای دل بیمار
بر آر سر که طبیب آمد و دوا آورد.
خواجه :
آنانکه خاک را بنظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه ٔ چشمی بما کنند
کمال :
دارم امید آنکه نظر بر من افکنند
آنانکه خاک را بنظر کیمیا کنند
ماییم خاک راه بزرگان پاکدل
آیابود که گوشه ٔ چشمی بما کنند.
خواجه :
این جان عاریت که بحافظ سپرد دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
کمال :
گر جان طلب کند ز تو جانان ، بده کمال
ما جنس عاریت بخداوند بسپریم .
(از حافظ شیرین سخن تألیف دکتر معین صص 211 - 214). و رجوع به مجمعالفصحا و ریاض العارفین و تذکره ٔ مرآة الخیال و الذریعه جزء نهم بخش اول شود.
خجندی . [ خ ُ ج َ ] (اِخ ) یحیی بن الفضل الوراق خجندی ، مکنی به ابوبکر. از بزرگانی است که بجمع آثار پرداخت و از کثیری مردمان حدیث شنید و کتابی در شرح حال صحابه نگاشت . او از هارون بن سعید و سعیدبن هاشم و عبداﷲبن عبدالرحمن الدارمی و جز آنها روایت کرد و در رحله آمده که : جز آنها از قتیبةبن سعید و صالح بن مسمار و عبداﷲبن سلام و عبداﷲبن ابی عرابه نیز حدیث شنید و از او محمدبن حمدویه شاسئی و ابوسلمه احمدبن حاتم سمرقندی حدیث کردند. (از انساب سمعانی ).
خجندی . [ خ ُ ج َ] (اِخ ) احمدبن یعقوب بن عفیربن الجنیدبن موسی التمیمی خجندی مکنی به ابوالفضل . ابوعبداﷲ حاکم در «تاریخ » نام او را آورده و گفته است که ابوالفضل خجندی مردکلانسال بود که بمکه مجاور شد و از ابن ابی مسرة و علی بن عبدالعزیز حدیث شنید ولی کتابش بسرقت رفت . ما بمسجد جامع از او حدیث خواستیم او از حفظ بر ما املاء حدیث کرد. حاکم میگوید بنا بروایت او از ابی سعید حسن بن علی بصری از خراس بن انس حدیث حیا و ایمان بشکل واحدی اند بعد حاکم گفت که او این حدیث را برای ما در شوال سال 337 هَ . ق . بیان کرد. (از انساب سمعانی ).
خجندی . [خ ُ ج َ ] (اِخ ) عجبی خجندی نام یکی از شعرای معروف بوده و عوفی درباره ٔ او آرد: عجبی خجندی از اعاجیب ایام و نوادر روزگار بود. عنصری آن طبع زاینده را بنده و انوری با نور طبع او سایه بر خود ناافکنده روان معزی از غیرت تکلم آن خجندی پرخون و سخن او در خفت اگرچه باد بود اما بغایت موزون ، جواب مولاناشرف الدین حسام گفته است و نشکند ردیف آن گردانیده :
یک آرزوی من ز گل یار نشکند
تا در جگر مرا غم او خار نشکند
رویش نهاد بر دل من بار غم و لیک
پشت دل من از پی آن بار نشکند.
(از لباب الالباب عوفی چ سعید نفیسی ص 519و 520).
خجندی .[ خ ُ ج َ ] (اِخ ) عمربن هارون بن طالب خجندی . شیخ بزرگوار و صالحی است از بزرگان صوفی که بحسن سیرت مشهور بوده است . اصل او از خجندی است ولی در حلب شام سکونت گزید. از اباسعید و محمدبن علی بن ابی صالح ذباس حدیث شنید و در بغداد نیز بخدمت ابوسعید عبدالجلیل بن محمدبن حسن رسید و در مکه ابومحمد عبدالملک انصاری راملاقات کرد مسموعات او را اصلی نیست (چنانکه عادت صوفیان است ) من او را هم در بغداد و هم در حلب ملاقات کردم و ابیاتی نیز از او نوشتم . (از انساب سمعانی ).
خاقانی اگر چه هست میری
در پیش خجندیان غلامی است.
خجندی. [ خ ُ ج َ ] ( اِخ ) بنا بر نقل حاجی خلیفه ، او راست : کتاب «مناسک الخجندی ». ( از کشف الظنون ).
خجندی. [ ج ُ ج َ ] ( اِخ ) حاجی خلیفه درباره او می آورد او راست : «فتاوی الخجندی » و در این اثر فتاوی جمعی از مشایخ عصر او که تفصیل نام آنها در کشف الظنون آمده مندرج است. ( از کشف الظنون ).
خجندی. [ خ ُ ج َ ] ( اِخ ) ابوبکر محمدبن ثابت خجندی. از خاندان خجندیان بوده و اولین کسی است که از این طایفه مشهور شده وی در مرو اقامت داشت و نظام الملک بمجلس وعظ او میرفت سخن وی او را خوش آمد و او را به اصفهان آورد و تدریس مدرسه ای که در اصفهان بنا نموده بود به او تفویض کرد و ابوبکر مذکور را در اصفهان جاه و مکنتی عظیم دست داد و نظام الملک همواره بزیارت او می رفت. ( از تعلیقات قزوینی بر لباب الالباب عوفی ص 354 ).
خجندی. [ خ ُ ج َ ] ( اِخ ) ابوالمظفربن محمدبن ثابت خجندی از بزرگان خجندیان اصفهان و در سنه 496 هَ. ق. در ری حین وعظ بر دست مرد علوی کشته شد. ( از تعلیقات قزوینی بر لباب الالباب عوفی ص 354 ) و رجوع به تاریخ گزیده چ نوائی ص 690 شود.
خجندی. [ خ ُ ج َ] ( اِخ ) احمدبن یعقوب بن عفیربن الجنیدبن موسی التمیمی خجندی مکنی به ابوالفضل. ابوعبداﷲ حاکم در «تاریخ » نام او را آورده و گفته است که ابوالفضل خجندی مردکلانسال بود که بمکه مجاور شد و از ابن ابی مسرة و علی بن عبدالعزیز حدیث شنید ولی کتابش بسرقت رفت. ما بمسجد جامع از او حدیث خواستیم او از حفظ بر ما املاء حدیث کرد. حاکم میگوید بنا بروایت او از ابی سعید حسن بن علی بصری از خراس بن انس حدیث حیا و ایمان بشکل واحدی اند بعد حاکم گفت که او این حدیث را برای ما در شوال سال 337 هَ. ق. بیان کرد. ( از انساب سمعانی ).
خجندی. [ خ ُ ج َ ] ( اِخ ) جمال الدین محمودبن عبداللطیف بن محمدبن ثابت خجندی با برادرش صدرالدین محمد بخدمت جمال الدین جواد پیوست و پس از مدتی سلطان مسعود از ایشان راضی شد خلعت وتشریف برای ایشان فرستاد و ایشان به اصفهان مراجعت کردند عمادالدین کاتب میگوید در سنه 543 هَ. ق. دربغداد او را دیدم و با هم بطرف اصفهان مراجعت نمودیم. ( از تعلیقات قزوینی بر لباب الالباب عوفی ص 534 ).
دانشنامه عمومی
امیر بهاءالدین برندق فرزند امیر نصرت شاه خجندی شاعر قرن هشتم.
ابومحمود حامدبن خضر خجندی ریاضی دان و ستاره شناس قرن چهارم هجری.
دانشنامه اسلامی
...