خزاعی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خزاعی . [ خ ُ ] (اِخ ) عبدالرحمن بن خلف از کاتبان ابوبکر بود در مدینه . (از تاریخ گزیده چ لیدن ص 185).
خزاعی . [ خ ُ ] (اِخ ) عمربن عبدالعزیزبن عمر خزاعی . از صحابیان بود و همه کاری بهر دو دست توانستی کردن او را بدین سبب ذوالیدین خواندند. (از تاریخ گزیده چ لیدن صص 224 - 225).
خزاعی . [ خ ُ ] (اِخ ) محمدبن واثق خزاعی . یکی از کسانی بود که به ابوالفضل جعفربن معتصم بن هرون الرشید مهدی بیعت کرد. (تاریخ گزیده چ لیدن ص 323).
خزاعی . [ خ ُ عی ی ] (ص نسبی ) منسوب به خزاعة که قبیله ای است از اعراب . (انساب سمعانی ).
خزاعی . [ خ ُ ] (اِخ ) حمزةبن مالک خزاعی .او از شجعان و جنگجویان عرب به زمان هادی عباسی است . در جزیره به زمان هادی قیام کرد و عامل جزیره با لشکری بجنگ او رفت بین آن دو در نزدیکی موصل جنگ درگرفت و سرانجام عامل جزیره از او شکست یافت و اموالش بغنیمت رفت . براثر این فتح کار او بالا گرفت تا آنکه دو مرد بنزد او آمدند و با او چندی مصاحبت کردند و بعد او را کشتند. (از قاموس الاعلام زرکلی ج 1 ص 274).
خزاعی. [ خ ُ ] ( اِخ ) احمدبن نصربن هیثم از اشراف بغداد بود و جد او مالک یکی از نقباء بنی عباس بود. احمد از گروهی بود که مخالف با خلق قرآن بودند و نیز به خلیفه الواثق باﷲ طعن می زد تا آنکه به اطلاع خلیفه رسید که گروهی بر او جمع شده و بنام او امر بمعروف و نهی از منکر و نیز بر او قصد خروج دارند واثق او را بزندان انداخت و با دست خود در سامراء او را کشت و سرش را به بغداد فرستاد. ( از اعلام زرکلی ج 1 ص 83 ).
خزاعی. [ خ ُ ] ( اِخ ) اسودبن خزاعی. صحابی بود. ( از قاموس الاعلام ).
خزاعی. [ خ ُ] ( اِخ ) حسن بن حسین بن مصعب خزاعی یکی از بزرگان و شجعان عرب به زمان مأمون عباسی است او به خراسان مقام کرد و بعد در حال عصیان به کرمان رفت مأمون لشکری برای دستگیری او فرستاد و او را اسیر کرد و سپس از او درگذشت. او تا زمان واثق در طبرستان بود و به آنجا از جهان رفت. ( از قاموس الاعلام زرکلی ج 1 ص 224 ).
خزاعی. [ خ ُ ] ( اِخ ) حمزةبن مالک خزاعی.او از شجعان و جنگجویان عرب به زمان هادی عباسی است. در جزیره به زمان هادی قیام کرد و عامل جزیره با لشکری بجنگ او رفت بین آن دو در نزدیکی موصل جنگ درگرفت و سرانجام عامل جزیره از او شکست یافت و اموالش بغنیمت رفت. براثر این فتح کار او بالا گرفت تا آنکه دو مرد بنزد او آمدند و با او چندی مصاحبت کردند و بعد او را کشتند. ( از قاموس الاعلام زرکلی ج 1 ص 274 ).
خزاعی. [ خ ُ ] ( اِخ ) عبدالرحمن بن خلف از کاتبان ابوبکر بود در مدینه. ( از تاریخ گزیده چ لیدن ص 185 ).
خزاعی. [ خ ُ ] ( اِخ ) عمربن عبدالعزیزبن عمر خزاعی. از صحابیان بود و همه کاری بهر دو دست توانستی کردن او را بدین سبب ذوالیدین خواندند. ( از تاریخ گزیده چ لیدن صص 224 - 225 ).
خزاعی. [ خ ُ ] ( اِخ ) محمدبن واثق خزاعی. یکی از کسانی بود که به ابوالفضل جعفربن معتصم بن هرون الرشید مهدی بیعت کرد. ( تاریخ گزیده چ لیدن ص 323 ).
خزاعی . [ خ ُ ] (اِخ ) احمدبن نصربن هیثم از اشراف بغداد بود و جد او مالک یکی از نقباء بنی عباس بود. احمد از گروهی بود که مخالف با خلق قرآن بودند و نیز به خلیفه الواثق باﷲ طعن می زد تا آنکه به اطلاع خلیفه رسید که گروهی بر او جمع شده و بنام او امر بمعروف و نهی از منکر و نیز بر او قصد خروج دارند واثق او را بزندان انداخت و با دست خود در سامراء او را کشت و سرش را به بغداد فرستاد. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 83).
خزاعی . [ خ ُ ] (اِخ ) اسودبن خزاعی . صحابی بود. (از قاموس الاعلام ).
خزاعی . [ خ ُ] (اِخ ) حسن بن حسین بن مصعب خزاعی یکی از بزرگان و شجعان عرب به زمان مأمون عباسی است او به خراسان مقام کرد و بعد در حال عصیان به کرمان رفت مأمون لشکری برای دستگیری او فرستاد و او را اسیر کرد و سپس از او درگذشت . او تا زمان واثق در طبرستان بود و به آنجا از جهان رفت . (از قاموس الاعلام زرکلی ج 1 ص 224).
دانشنامه اسلامی
...