کلمه جو
صفحه اصلی

جرع

فرهنگ فارسی

نام موضعی است

لغت نامه دهخدا

جرع . [ ج َ رَ ] (اِخ ) نام موضعی است که در بیت زیر ذکر گردیده است :
للما زنیةمصطاف و مرتبع
ممارات اودفالمقرات فالجرع .

ابن مقیل (از معجم البلدان ).



جرع . [ ج َ رِ ] (ع اِ) رسنی که یکتاه آن تافته تر باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). چله یا رسنی که یک تاه آن پیچیده و تافته شده و بر سایر تارهای آن آشکارتر باشد. (از شرح قاموس ) (از متن اللغة).


جرع . [ ج ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ جُرعَه . رجوع به جرعه شود.


جرع. [ ج َ رَ ] ( ع مص ) تافته تر شدن یکتاه از تاههای رسن. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). پیچیده و بافته شدن تاری از تارهای ریسمان یا چله و زه است که آشکار و برآمده است بر سایر تارهای آن ریسمان و آن ریسمان را مجرع گویند. ( شرح قاموس ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). جَرِع. ( منتهی الارب ). || جرعه جرعه خوردن شراب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). اندک اندک شراب خوردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || کردکردن ( کذا ). ( شرح قاموس ). || یکباره آب را خوردن. جَرع. ( از اقرب الموارد ). || ج ِ، جَرَعَه ، به معنی ریگزاری که گیاهی نرویاند.( از معجم البلدان ) ( منتهی الارب ). رجوع بجرعه شود.

جرع. [ ج َ ] ( ع مص ) فروخوردن آب را. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( آنندراج ). آب خوردن. ( دهار ). شرب الماء. ( بحر الجواهر ). || یکباره آب را خوردن. جَرَع. ( از اقرب الموارد ). || اندک اندک خوردن شراب. ( از مصادر زوزنی ). رجوع به جرع شود. || فروخوردن خشم. ( از متن اللغة ).

جرع. [ ج َ رِ ] ( ع اِ ) رسنی که یکتاه آن تافته تر باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). چله یا رسنی که یک تاه آن پیچیده و تافته شده و بر سایر تارهای آن آشکارتر باشد. ( از شرح قاموس ) ( از متن اللغة ).

جرع. [ ج ُ رَ ] ( ع اِ ) ج ِ جُرعَه. رجوع به جرعه شود.

جرع. [ ج َ رَ ] ( اِخ ) نام موضعی است که در بیت زیر ذکر گردیده است :
للما زنیةمصطاف و مرتبع
ممارات اودفالمقرات فالجرع.
ابن مقیل ( از معجم البلدان ).

جرع . [ ج َ ] (ع مص ) فروخوردن آب را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (آنندراج ). آب خوردن . (دهار). شرب الماء. (بحر الجواهر). || یکباره آب را خوردن . جَرَع . (از اقرب الموارد). || اندک اندک خوردن شراب . (از مصادر زوزنی ). رجوع به جرع شود. || فروخوردن خشم . (از متن اللغة).


جرع . [ ج َ رَ ] (ع مص ) تافته تر شدن یکتاه از تاههای رسن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پیچیده و بافته شدن تاری از تارهای ریسمان یا چله و زه است که آشکار و برآمده است بر سایر تارهای آن ریسمان و آن ریسمان را مجرع گویند. (شرح قاموس ) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). جَرِع . (منتهی الارب ). || جرعه جرعه خوردن شراب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اندک اندک شراب خوردن . (تاج المصادر بیهقی ). || کردکردن (کذا). (شرح قاموس ). || یکباره آب را خوردن . جَرع . (از اقرب الموارد). || ج ِ، جَرَعَه ، به معنی ریگزاری که گیاهی نرویاند.(از معجم البلدان ) (منتهی الارب ). رجوع بجرعه شود.


دانشنامه عمومی

جرع (روستا). جرع به عربی ( جَرع )، روستایی است در دهستان
الصنعانی، محمد بن یحیی بن عبدالله بن احمد، الیمانی. ، (اَلأنَباءَ عَن دُولةَ بَلقِیسَ وَ سَبأَ) ، منشورات دار الیمنیة للنشر والتوزیع، صنعاء، چاپ وانتشار سال ۱۹۸۴ میلادی به (عربی).
جمعیت آن (۶۰) نفر (۶ خانوار) می باشد.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
فرو بردن آب. «جرع الماء: بلعه» از باب منع یمنع (قاموس)تَجَّرُعْ: جُرْعَهْ جُرْعَه خوردن. از آب صدید نوشانده می‏شود که جرعه جرعه و به زحمت خورد و نتواند فرو برد. این آیه کریمه در بیان حال اهل جهنّم است اعاذن اللّه منها و این کلمه تنها یکدفعه در قرآن مجید وارد شده است و مراد آنست که نوشیدن آن مشکل است به ناچار جرعه جرعه می‏خورد این کلمه درباره غصّه خوردن و فرو خوردن این کلمه درباره غصّه خوردن و فرو بردن خشم نیز به کار می‏رود در نهج البلاغه درباره حضرت رسول صلی اللّه علیه و آله و سلم هست «وَ تَجَّرَعَ فیهِ کُلَّ غُصّةٍ» در رضای خدا هر غصّه را جرعه جرعه فرو برو خطبه 192 .


کلمات دیگر: