کشيش بخش , رءيس دانشگاه , رهبر , پيشوا
خوری
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
شاکر افندی لبنانی از شاگردان مدرسه قصر العینی قاهره بود و در طب سر آمد زمان خود شد و بر اثر آن اغلب عضو انجمن های طبی و دانشکده های پزشکی گردید و نیز در بیمارستان فرانسوی بیروت و مدرسه طب فرانسوی آبائ الیسوعین بیروت کار کرد و همانجا درگذشت .
لغت نامه دهخدا
خوری . (اِخ ) دهی است از دهستان القوزات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در شمال باختری بیرجند و در دامنه ٔ کوه . هوای آن گرم و آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
خوری . (اِ) نوعی پارچه است . || حقارت . دونی . (ناظم الاطباء).
خوری. [ خوَ / خ ُ ] ( حامص ) عمل خوردن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- آبجوخوری ؛ لیوانی برای خوردن آبجو.
- آب خوری ؛ لیوانی که برای خوردن آب بکار میرود.
- || نوعی دهانه اسب ، که ساده تر از هویزه است و میله مستقیمی است که در دهان اسب درآید و با بودن آن آب تواند خورد.
- آبگوشت خوری ؛ ظرفی برای خوردن آبگوشت.
- آجیل خوری ؛ ظرفی که در آن آجیل ریزند.
- آش خوری ؛ کاسه ای که برای ریختن آش است.
- بستنی خوری ؛ ظرفی که در آن بستنی خورند.
- پالوده خوری ؛ ظرفی برای خوردن پالوده.
- پرخوری ؛ زیاده خوردن.
- تخم مرغ خوری ؛ جای تخم مرغ.
- ترشی خوری ؛ ظرفی که در آن ترشی ریزند.
- چای خوری ؛ عمل خوردن چای. عمل نوشیدن چای.
- || وسایلی که برای خوردن چای بکار میرود.
- چس خوری ؛ کنایه از خست است.
- خردل خوری ؛ ظرف چای خوردن.
- خورش خوری ؛ بشقاب گود و بزرگ خاص ریختن خورش.
- دالارخوری ؛ جای دالار. ظرفی برای خوردن دالار.
- دوغ خوری ؛ لیوان یا کاسه برای خوردن دوغ.
- سالادخوری ؛ ظرفی که برای خوردن سالادبکار میرود.
- سس خوری ؛ ظرفی که در آن سس ریزند.
- سوپ خوری ؛ ظرفهای توگود که برای خوردن سوپ بکار میرود.
- شراب خوری ؛ ظرف خوردن شراب.
- || عمل نوشیدن شراب.
- شربت خوری ؛ لیوان خاص برای خوردن شربت.
- شیرخوری ؛ شیردان. ظرفی که در آن شیر می ریزند و خورند.
- || عمل نوشیدن شیر.
- شام خوری ؛ اطاقی که در آن شام خورند.
- شیرینی خوری ؛ عمل خوردن شیرینی.
- || کنایه از مراسم نامزدی.
- || ظرف خاص شیرینی.
- عرق خوری ؛ عمل نوشیدن عرق.
- || ظرفی که در آن عرق ریزند و بکار برند.
- غصه خوری ؛ خوردن غصه.
- || کنایه از غمگساری.
- قاوت خوری ؛ ظرفی که در آن قاوت ریزند.
- قهوه خوری ؛ فنجانهای کوچک برای خوردن قهوه.
- لیکورخوری ؛ ظرفی که در آن لیکور ریزند و خورند.
- ماست خوری ؛ کاسه خرد که در آن ماست ریزند و بکار برند.
- مرباخوری ؛ ظرفی که در آن مربا ریزند و بکار برند.
- میوه خوری ؛ ظرف میوه.
- ماهی خوری ؛ ظرفی که برای خوردن ماهی بکار برند و آن غالباً دیسی بیضوی شکل است.
- ناهارخوری ؛ اطاق که در آن غذا بخصوص ناهار خورند.
- هرزه خوری ؛ بیهوده خوری. بدون ملاحظه هر چیز که بدست رسد خوردن.
خوری . (اِخ ) امین . در بیروت بسال 1918 م . بدنیا آمد. گرچه از پدر مختل المشاعر بود ولی طفلی بسیار زیرک و باهوش بود، ابتدا در مدرسه ٔ شرکةالقدیس منصور عباسی علم آموخت سپس بمدرسه ٔ آباء یسوعیین رفت و در آنجا در دو زبان فرانسه و عربی پیشرفت شایان کرد و بر اثر این قدرت در دو زبان ، قاموس فرانسه و عربی نگاشت ولی موفق به انتشار آن نگشت . او راست : 1- اصول الصنایع الحدیثه . 2- انشاءالمکاتیب . 3- جامعةالاَّداب و چند کتاب دیگر که همگی در بیروت بچاپ رسیده است . (از معجم المطبوعات ).
خوری . (اِخ ) امین بن یوسف بن ابراهیم بن الطفان الخوری . بسال 1885 م . زاده شد و بسال 1919 درگذشت . طبیب و کاتب و ادیب بود. در لبنان پا بدنیا گذاشت و در مدارس سوریه علم آموخت و بعد بقصر العینی مصر رفت و در آن دانش پزشکی خواند و طبیب بیمارستانهای سودان شد. پس از گذشت مدتی باز بمصر آمد و در المنصورة سکونت گزید و از پزشکی روزگار می گذراند، سپس از منصوره به بکالین آمد و در آنجا درگذشت . او راست : 1- ریحان النفوس فی انتخاب العروس . 2- فلسفة الاشیاء. 3- الوقایة. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 300). و رجوع به معجم المطبوعات شود.
خوری . (اِخ ) خلیل بن جبرائیل بن حنابن الخوری میخائیل زخریا. صاحب امتیاز حدیقةالاخبار. در سال 1836 م . در شریفات از قراء لبنان بدنیا آمد سپس در سن پنج سالگی به بیروت رفت (درست مقارن زمانی که مصریها از سوریه بیرون رفتند). او به ابتداء علم عربی در یکی از مدارس ابتدائی بیروت آموخت و بعد بمحضر شیخ ناصیف یازجی حاضر شد و در آنجا ادیبان آن عصر را شناخت . از سن هیجده سالگی شعر گفتن آغاز کرد و پس از آن زبان فرانسه را کامل نمود و بسال 1858روزنامه ٔ حدیقةالاخبار را بدو زبان عربی و فرانسه انتشار داد و بعد متولی اداره ٔ مطبوعات در ولایت سوریه شد و در دمشق با این شغل گذران کرد و در سال 1907 درگذشت . او از مردان بزرگ و محبوب زمان بود. تا آخرین روزهای حیات شعر گفت . او راست : 1- خرابات سوریه که در آن از عادات و آثار قدیمه ٔ سوریه بحث می کند. 2- زهرةالربی فی شعر الصبا که در سال 1857 در بیروت بچاپ رسید. 3- العصر الجدید، این اثر با قصیده ای که به عبدالعزیزخان تقدیم داشته شروع میشود و در بیروت بچاپ رسیده است ، و چند کتاب دیگر. (از معجم المطبوعات ).
خوری . (اِخ ) دهی است از دهستان پاریز بخش مرکزی شهرستان سیرجان ، واقع در شمال خاوری سعیدآباد سر راه مالرو عباس آباد به گوئین . این ده کوهستانی با هوای سرد و 200 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت . راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
خوری . (اِخ ) سلیم بن جبرائیل بن حنابن میخائیل الخوری ، برادر خلیل خوری . بسال 1843 م . در بیروت زاده شد و اصول زبان عربی و ادب آن را بنزد شیخ ناصیف یازجی آموخت و سپس بشعر گرائید و در موسیقی و آلات طرب دست یافت . او بکمک برادر خود خلیل خوری روزنامه ٔ حدیقةالاخبار را نگاشت و مدت پانزده سال در قسمت عربی و فرانسه ٔ این روزنامه کار کرد. او روایات ادیبانه و فکاهی بسیار دارد و به مصر و قسطنطنیه نیز مسافرت کرده است و مردمان بزرگ این دو ناحیه را بشعر خود مدح نموده است . و سپس به بیروت بازگشت . مرگ او در سوق الغرب بیروت اتفاق افتاد. او راست : فرهنگ جغرافیای تاریخی که کامل نیست . (از معجم المطبوعات ).
خوری . (اِخ ) شاکر افندی لبنانی . از شاگردان مدرسه ٔ قصرالعینی قاهره بود و در طب سرآمد زمان خود شد و بر اثر آن اغلب عضو انجمن های طبی و دانشکده های پزشکی گردید و نیز در بیمارستان فرانسوی بیروت و مدرسه ٔ طب فرانسوی آباء الیسوعیین بیروت کار کرد و همانجا (بیروت ) درگذشت . او راست : 1-تحفةالراغب که بمصر و بیروت چاپ شد. 2- صحةالعین و نائب الطبیب و چند کتاب دیگر. (از معجم المطبوعات ).
خوری . (اِخ ) نام یکی از لهجه های محلی ایران .
خوری . [ خوَ / خ ُ ] (حامص ) عمل خوردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
- آبجوخوری ؛ لیوانی برای خوردن آبجو.
- آب خوری ؛ لیوانی که برای خوردن آب بکار میرود.
- || نوعی دهانه ٔ اسب ، که ساده تر از هویزه است و میله ٔ مستقیمی است که در دهان اسب درآید و با بودن آن آب تواند خورد.
- آبگوشت خوری ؛ ظرفی برای خوردن آبگوشت .
- آجیل خوری ؛ ظرفی که در آن آجیل ریزند.
- آش خوری ؛ کاسه ای که برای ریختن آش است .
- بستنی خوری ؛ ظرفی که در آن بستنی خورند.
- پالوده خوری ؛ ظرفی برای خوردن پالوده .
- پرخوری ؛ زیاده خوردن .
- تخم مرغ خوری ؛ جای تخم مرغ .
- ترشی خوری ؛ ظرفی که در آن ترشی ریزند.
- چای خوری ؛ عمل خوردن چای . عمل نوشیدن چای .
- || وسایلی که برای خوردن چای بکار میرود.
- چس خوری ؛ کنایه از خست است .
- خردل خوری ؛ ظرف چای خوردن .
- خورش خوری ؛ بشقاب گود و بزرگ خاص ریختن خورش .
- دالارخوری ؛ جای دالار. ظرفی برای خوردن دالار.
- دوغ خوری ؛ لیوان یا کاسه برای خوردن دوغ .
- سالادخوری ؛ ظرفی که برای خوردن سالادبکار میرود.
- سس خوری ؛ ظرفی که در آن سس ریزند.
- سوپ خوری ؛ ظرفهای توگود که برای خوردن سوپ بکار میرود.
- شراب خوری ؛ ظرف خوردن شراب .
- || عمل نوشیدن شراب .
- شربت خوری ؛ لیوان خاص برای خوردن شربت .
- شیرخوری ؛ شیردان . ظرفی که در آن شیر می ریزند و خورند.
- || عمل نوشیدن شیر.
- شام خوری ؛ اطاقی که در آن شام خورند.
- شیرینی خوری ؛ عمل خوردن شیرینی .
- || کنایه از مراسم نامزدی .
- || ظرف خاص شیرینی .
- عرق خوری ؛ عمل نوشیدن عرق .
- || ظرفی که در آن عرق ریزند و بکار برند.
- غصه خوری ؛ خوردن غصه .
- || کنایه از غمگساری .
- قاوت خوری ؛ ظرفی که در آن قاوت ریزند.
- قهوه خوری ؛ فنجانهای کوچک برای خوردن قهوه .
- لیکورخوری ؛ ظرفی که در آن لیکور ریزند و خورند.
- ماست خوری ؛ کاسه ٔ خرد که در آن ماست ریزند و بکار برند.
- مرباخوری ؛ ظرفی که در آن مربا ریزند و بکار برند.
- میوه خوری ؛ ظرف میوه .
- ماهی خوری ؛ ظرفی که برای خوردن ماهی بکار برند و آن غالباً دیسی بیضوی شکل است .
- ناهارخوری ؛ اطاق که در آن غذا بخصوص ناهار خورند.
- هرزه خوری ؛ بیهوده خوری . بدون ملاحظه هر چیز که بدست رسد خوردن .
- هله هوله خوری ؛ بیهوده خوری . هرزه خوری .
|| گل کامکار. (شرح دیوان منوچهری کازیمیرسکی ص 342).
خوری . [ خوَ / خ ُ ] (ص نسبی ) منسوب به خور که یکی از قراء بلخ است . (از انساب سمعانی ).
خوری . [ را ] (ع ص )برگزیده . بسیارخیر. نیکو. منه : رجل خوری ، امراءة خوری . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).