مصونيت دار کردن , پاشيدن , کاشتن , افشاندن , تلقيح کردن , ابستن کردن , باردار کردن , واکسن زدن به , برضد بيماري تلقيح شدن
لقح
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
جمع لقوح
لغت نامه دهخدا
لقح . [ ل َ ق َ / ل َ ] (ع مص ) لقاح . آبستن شدن شتر. (منتهی الارب ) (تاج المصادر) (زوزنی ).
لقح . [ ل ِ ق َ ] (ع اِ) ج ِ لقحة. (اقرب الموارد).
لقح . [ ل ُق ْ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لقوح . (منتهی الارب ).
لقح .[ ل َ ] (ع مص ) گشن دادن خرمابن را. (منتهی الارب ).
لقح . [ ل َ ق َ ] (ع اِ) کوه . (منتهی الارب ). || آب شتر نر که گیرند و به ماده درکنند. آب که از گشن گیرند تا به ناقه ٔ دیگر درکنند، اسم است آنرا. و آنچه فحل را به وی گشن دهند. (منتهی الارب ). کذا و در اقرب الموارد: اسم ما اُخِذَ من الفحل لیدس فی الاَّخر.
لقح.[ ل َ ] ( ع مص ) گشن دادن خرمابن را. ( منتهی الارب ).
لقح. [ ل َ ق َ / ل َ ] ( ع مص ) لقاح. آبستن شدن شتر. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر ) ( زوزنی ).
لقح. [ ل ِ ق َ ] ( ع اِ ) ج ِ لقحة. ( اقرب الموارد ).
لقح. [ ل َ ق َ ] ( ع اِ ) کوه. ( منتهی الارب ). || آب شتر نر که گیرند و به ماده درکنند. آب که از گشن گیرند تا به ناقه دیگر درکنند، اسم است آنرا. و آنچه فحل را به وی گشن دهند. ( منتهی الارب ). کذا و در اقرب الموارد: اسم ما اُخِذَ من الفحل لیدس فی الاَّخر.
لقح. [ ل ُق ْ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ لقوح. ( منتهی الارب ).
لقح. [ ل َ ق َ / ل َ ] ( ع مص ) لقاح. آبستن شدن شتر. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر ) ( زوزنی ).
لقح. [ ل ِ ق َ ] ( ع اِ ) ج ِ لقحة. ( اقرب الموارد ).
لقح. [ ل َ ق َ ] ( ع اِ ) کوه. ( منتهی الارب ). || آب شتر نر که گیرند و به ماده درکنند. آب که از گشن گیرند تا به ناقه دیگر درکنند، اسم است آنرا. و آنچه فحل را به وی گشن دهند. ( منتهی الارب ). کذا و در اقرب الموارد: اسم ما اُخِذَ من الفحل لیدس فی الاَّخر.
لقح. [ ل ُق ْ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ لقوح. ( منتهی الارب ).
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی لَوَاقِحَ: لقاح کنندگان (جمع لاقحه از ماده لقح به فتحه لام و سکون قاف - است .لقاح گرد درخت خرمای نر است که تا آن را به درخت ماده منتقل نکنند بارآور نمیشود . )
تکرار در قرآن: ۱(بار)
لقح به معنی باردار کردن است «لَقَحَ النَّخْلَةَ» یعنی گرد خرمای نر را به خرمای ماده پاشید و آن را باردار کرد. لواقح جمع لاقحه است یعنی بادها را فرستادیم که آبستن کنندهاند پس از آسمان آب نازل کردیم در اینکه گلها و میوهها به وسیله بادها تلقیح و آبستن میشوند شکی نیست ولی به قرینه «فَاَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً» ظاهراً مراد آن است که باد ابرهای گرم را به منطقه سرد جوّ میزند و سوزنهای یخ را که ذوب کرده و آبستن نموده به شکل باران در میآورد رجوع شود به «برد» ذیل آیه «مِنْ جِبالٍ فیها مِنْ بَرْدٍ». لقح لازم نیز آمده است. «لَقَحَتِ الْمِرْئَةُ» زن باردار شد.
تکرار در قرآن: ۱(بار)
لقح به معنی باردار کردن است «لَقَحَ النَّخْلَةَ» یعنی گرد خرمای نر را به خرمای ماده پاشید و آن را باردار کرد. لواقح جمع لاقحه است یعنی بادها را فرستادیم که آبستن کنندهاند پس از آسمان آب نازل کردیم در اینکه گلها و میوهها به وسیله بادها تلقیح و آبستن میشوند شکی نیست ولی به قرینه «فَاَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً» ظاهراً مراد آن است که باد ابرهای گرم را به منطقه سرد جوّ میزند و سوزنهای یخ را که ذوب کرده و آبستن نموده به شکل باران در میآورد رجوع شود به «برد» ذیل آیه «مِنْ جِبالٍ فیها مِنْ بَرْدٍ». لقح لازم نیز آمده است. «لَقَحَتِ الْمِرْئَةُ» زن باردار شد.
wikialkb: ریشه_لقح
کلمات دیگر: