bush(ing)
بوش
فارسی به انگلیسی
fate
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
اسم مصدرازبودن، هستی، وجود، تقدیر، سرنوشت ، خودنمایی، خود آرایی، توانایی وشوکت وبودش
( اسم ) گیاهی که از آن شیاف سازند و سابقا آنرا از ( دربند ) می آورند و بوش در بندی میگفتند .
فرهنگ معین
(بُ وِ ) [ په . ] (اِمص . ) ۱ - بودن ، کون . ۲ - وجود هستی . ۳ - تقدیر، سرنوشت .
[ فر. ] (اِ. ) قطعة استوانه ای تو خالی که میله یا محوری در آن می چرخد.
(اِ. ) [ معر. ] گیاهی که از آن شیاف سازند و سابقاً آن را از «دربند» می آوردند و بوش دربندی می گفتند.
( اِ.)1 - کرّ و فر. 2 - خودنمایی ، خودآرایی .
(بُ وِ) [ په . ] (اِمص .) 1 - بودن ، کون . 2 - وجود هستی . 3 - تقدیر، سرنوشت .
[ فر. ] (اِ.) قطعة استوانه ای تو خالی که میله یا محوری در آن می چرخد.
(اِ.) [ معر. ] گیاهی که از آن شیاف سازند و سابقاً آن را از «دربند» می آوردند و بوش دربندی می گفتند.
لغت نامه دهخدا
بوش . [ ب َ ] (ع مص ) فریاد کردن و صیحه زدن . (از ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). || قصد کردن کسی را به چیزی . (از ناظم الاطباء).
هر آن چیز کو خواست اندر بوش
بر آن است چرخ روان را روش.
بر این گونه پیش آوریدم روش .
یکی بودنی داشت اندر بوش.
نه دشواری از چیز برترمنش
نه آسانی از اندک اندر بوش » .
بوش. [ ب َ / بُو ] ( اِ ) کرو فر و خودنمایی. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ) :
گر زیادت میشود زین رو بود
نز برای بوش و های و هو بود.
سر کجا که خود همی ننهیم سنب.
نز برای ترس و تقوا و نیاز.
بوش. ( اِ ) شیافی باشد که از دربند می آورند و آنرا بوش دربندی میخوانند. گویند آن رستنی باشد که در ملک ارش بهم میرسد. و آنرا می کوبند و شیاف ساخته می آورند. سرد و خشک است در اول ، ورمهای گرم را نافع باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). گیاهی که از آن شیاف سازند و در سابق آنرا از «دربند» می آوردند و بوش دربندی می گفتند. ( فرهنگ فارسی معین ).
بوش. [ ب َ ] ( ع مص ) فریاد کردن و صیحه زدن. ( از ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || قصد کردن کسی را به چیزی. ( از ناظم الاطباء ).
بوش. [ ب َ / بُو ] ( ع اِ ) مردم درهم آمیخته. و اوباش جمع آن است و هذا جمع مقلوب. ( غیاث ). بسیاری از مردم و یا جماعت مردم درهم آمیخته از هر جنس. ج ِ اوباش . ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) : ابوالحارث ، بوشی بسیار فراهم آورد و به جنگ او رفت. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی چ اول ص 114 ). || جماعت مردم از یک خاندان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). غوغای مردم و منه : بوش و بائش بطریق مبالغه. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) :
گر زیادت میشود زین رو بود
نز برای بوش و های و هو بود.
مولوی .
ما به بوش و عارض و طاق و طرنب
سر کجا که خود همی ننهیم سنب .
مولوی .
بهر فخر و بهربوش و بهر ناز
نز برای ترس و تقوا و نیاز.
مولوی .
|| شهرت . || توانایی و قدرت . (ناظم الاطباء).
بوش . (اِ) شیافی باشد که از دربند می آورند و آنرا بوش دربندی میخوانند. گویند آن رستنی باشد که در ملک ارش بهم میرسد. و آنرا می کوبند و شیاف ساخته می آورند. سرد و خشک است در اول ، ورمهای گرم را نافع باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). گیاهی که از آن شیاف سازند و در سابق آنرا از «دربند» می آوردند و بوش دربندی می گفتند. (فرهنگ فارسی معین ).
دامن او گیر و از او جوی راه
تا برهی زین همه بوش و زمام .
ناصرخسرو.
چون گرگ در رمه آن بوش را به فنا آوردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول ص 58). || طعامی است بمصر که از گندم و عدس ترتیب دهند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || مرد شوریده اخلاط. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). فریاد اختلاط مردمان : ترکتهم هوشابوشاً؛ یعنی درهم آمیخته و شوریده گذاشت ایشان را. (ناظم الاطباء).
هر آن چیز کو خواست اندر بوش
بر آن است چرخ روان را روش .
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 194).
چو یزدان چنین راند اندر بوش
بر این گونه پیش آوریدم روش .
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 171).
ببخشود یزدان نیکی دهش
یکی بودنی داشت اندر بوش .
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 134).
|| هستی و بودن . بعربی کَوْن خوانند. (برهان ). بودن و هستی . (آنندراج ). بودن . کون . وجود. هستی . (فرهنگ فارسی معین ). بودن . هستی و وجود . (ناظم الاطباء). پهلوی «بویشن » اسم مصدر از بودن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
نه دشواری از چیز برترمنش
نه آسانی از اندک اندر بوش » .
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 244).
بوش . [ ب ُ ] (اِخ ) ژروم اکن معروف به ژروم بوش . نقاش هلندی (و. بوالودوک حدود 1450 / 1460 م . ف . 1516م .). وی موضوعات تخیلی یا سمبولیک را با تخیلی عجیب نمایش داده . از آثار او: «ارابه ٔ یونجه » و «وسوسه ٔ سنت آنتوان » را باید نام برد. (فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ عمید
۱. خودنمایی، کروفر: خسروا معذورشان می دار کز بوش و دروغ / خانه هاشان بس که پر شد مردمی را جا نماند (امیرخسرو: مجمع الفرس: بوش ).
۲. جماعتی از مردم درهم آمیخته از هر صنف.
۱. هستی، وجود.
۲. تقدیر، سرنوشت: هرآن چیز کاو ساخت اندر بُوِش / بر آن است چرخ روان را روش (فردوسی: ۱/۲۳۱ ).
قطعۀ متحرک یا ثابت توخالی که میله یا محور در آن می چرخد.
۱. خودنمایی؛ کروفر: ◻︎ خسروا معذورشان میدار کز بوش و دروغ / خانههاشان بس که پر شد مردمی را جا نماند (امیرخسرو: مجمعالفرس: بوش).
۲. جماعتی از مردم درهمآمیخته از هر صنف.
۱. هستی؛ وجود.
۲. تقدیر؛ سرنوشت: ◻︎ هرآنچیز کاو ساخت اندر بُوِش / بر آن است چرخ روان را روش (فردوسی: ۱/۲۳۱).
قطعۀ متحرک یا ثابت توخالی که میله یا محور در آن میچرخد.
درختی با برگهای شبیه برگ حنا و تخمهای زردرنگ شبیه شاهدانه که برگ آن مصرف دارویی دارد؛ بوش دربندی.
دانشنامه عمومی
جورج هربرت واکر بوش چهل و یکمین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا
جورج دبلیو بوش رئیس جمهور سابق ایالات متحده آمریکا (۰۹-۲۰۰۱) این کشور بود.
باربارا بوش همسر چهل و یکمین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا، جورج هربرت واکر بوش است
جنا بوش دختر جورج دبلیو بوش، چهل و سومین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا
باربارا پیرس بوش دختر جورج دبلیو بوش، چهل و سومین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا
لورا ولش بوش همسر جورج دبلیو بوش و بانوی اول ایالات متحده
هیرونیموس بوش نقاشی هلندی سده ۱۵-۱۶ میلادی است.
کیت بوش خواننده، ترانه سرا، موسیقی انگلیسی است.
لا بوش گروه یورودنس/دنس پاپ آلمانی بود
سوفیا بوش هنرپیشه آمریکایی است.
ونیوار بوش مهندس و سیاست مدار آمریکایی زاده ماساچوست
مائه بوش هنرپیشه استرالیا.
ارنست بوش فیلد مارشال آلمانی در دوره آلمان نازی بود.
آلن بوش آهنگساز و نوازندهٔ پیانوی انگلیسی بود.
بوش دو رون سیزدهمین شهرستان فرانسه است .
کارل بوش
هیرونیموس بوش
روبرت بوش (شرکت)
فهرست شهرهای جمهوری چک
بر وزن ب با ضمه(و) و شین ساکن:زبانه کشیدن آتش را گویند.
گویش مازنی
نام مرتعی در شهرستان آمل
بازکن
واژه نامه بختیاریکا
چوبی است از دار که یک سر آن در سوراخ و یک سرش در سوراخ دار جای می گیرد.
( بَوش ) شوق؛ ذوق
پیشنهاد کاربران
چهل و یکمین رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا از حزب جمهوری خواه بین سال های ۱۹۸۹ و ۱۹۹۳ بود.
معرف به بوش اول. یا بوش پدر.
بوش بزرگترین پسر جرج هربرت واکر بوش چهل و یکمین رئیس جمهور آمریکا است.
( ( نبشته چنین بودمان ، از بُوش
به رسم بُوِش اندر آمد روش. ) )
معنی بیت : آنچه انجام گرفته است همساز با سرنوشت بوده است و از این روی ، ناگزیر و گریز ناپذیر .
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 361. )