بهلق . [ ب َ ل َ ] (ع اِ) سختی و بلا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به بهلقة شود.
بهلق
لغت نامه دهخدا
بهلق . [ ب َ ل َ / ب ِ ل ِ / ب ُ ل ُ ] (ع ص ، اِ) زن سخت سرخ . || زن بسیارگوی بی عقل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
بهلق . [ ب ِ ل ِ ] (ع ص ، اِ) مرد بانگ و فریاد کننده و دلتنگ و بی قرار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
بهلق. [ ب َ ل َ ] ( ع اِ ) سختی و بلا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). رجوع به بهلقة شود.
بهلق. [ ب َ ل َ / ب ِ ل ِ / ب ُ ل ُ ] ( ع ص ، اِ ) زن سخت سرخ. || زن بسیارگوی بی عقل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ).
بهلق. [ ب ِ ل ِ ] ( ع ص ، اِ ) مرد بانگ و فریاد کننده و دلتنگ و بی قرار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ).
بهلق. [ ب َ ل َ / ب ِ ل ِ / ب ُ ل ُ ] ( ع ص ، اِ ) زن سخت سرخ. || زن بسیارگوی بی عقل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ).
بهلق. [ ب ِ ل ِ ] ( ع ص ، اِ ) مرد بانگ و فریاد کننده و دلتنگ و بی قرار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از ذیل اقرب الموارد ).
واژه نامه بختیاریکا
( به لُق ) متناوب؛ یُرغه
( به لُق ) متناوب
( به لُق ) متناوب
کلمات دیگر: