کلمه جو
صفحه اصلی

عیال


مترادف عیال : بانو، جفت، زن، زوجه، عائله، همسر، خانواده، زن وفرزند

برابر پارسی : همسر، زن و فرزند

فارسی به انگلیسی

wife, family, missis, squaw, wife (and children)

wife (and children), family


missis, squaw


فارسی به عربی

زوجة

مترادف و متضاد

spouse (اسم)
همسر، زوج، زوجه، عیال، زن یا شوهر

wife (اسم)
فراش، زن، خانم، زوجه، عیال

moiety (اسم)
بخش، نیم، نصف، نیمه، نصفه، عیال، قسمت مساوی

ranee (اسم)
عیال

بانو، جفت، زن، زوجه، عائله، همسر


خانواده، زن‌وفرزند



فرهنگ فارسی

زن وفرزند، اهل خانه وکسانی که نانخورمردباشند
جمع عیل ۱ - زن و فرزند . ۲ - زن زوجه : با عیالش به مسافرت رفت . توضیح عیال را به عیالان و عیالات جمع بسته اند: در خانه او سال سراسر رمضانست تا حشر نبینند عیالانش شوال .
رجل عیال مرد خرامان بناز بخود بالیده و خرامان در راه رفتن خود و آن صفت برای شخص و اسب و اسد واقع میشود

فرهنگ معین

(عِ یا عَ ) [ ع . ] (اِ. ) زن و فرزندان ، اهل خانه .

لغت نامه دهخدا

عیال. ( ع اِ ) ج ِ عَیِّل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به عیّل شود. || عیال الرجل ؛ کسی که با مرد زندگی میکند و نفقه او بر وی واجب است ، چون غلام و زن و فرزند صغیر او. ( از تعریفات جرجانی ). زن و فرزند و هرکه در نفقه و مؤونت مرد باشد. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). زن و فرزند. ( دهار ). زن و فرزند و دیگر توابع. ( غیاث اللغات ) :
عیال نه زن و فرزند نه ، مؤونت نه
ازین ستم ها آسوده بود و آسان بود.
رودکی.
غم عیال نبود و غم تبار نبود
دلم به رامش آکنده بود چون جبغوت.
طیان.
همه خلق بر این شاه و بدین ملک عیالند
چه بیقدر جهانی و بی اندازه عیالی.
فرخی.
از گرسنگی بیشی با عیال و فرزندان بمرده. ( تاریخ بیهقی ص 620 ). شک نیست که تو عیال و پس پوشیدگان را با خویشتن ببری.( تاریخ بیهقی ص 217 ). اگر خشم نیافریدی هیچکس روی ننهادی سوی... عیال و مال خود از غاصبان دور گردانیدن.( تاریخ بیهقی ص 437 ).
آنجا که سخن خیزد از آیات الهی
سقراط سزد چاکر و ادریس عیالش.
ناصرخسرو.
بس که دید آفت اعدا ز پی انس عیال
مردم ازبهرعیال آفت اعدا بینند.
خاقانی.
خاقانیم نه واﷲ خاقان نظم و نثرم
گویندگان عالم پیشم عیال مضطر.
خاقانی.
اگرچه هرچه عیال منند خصم منند
جواب نَدْهم الا انهم هم السفها.
خاقانی.
ما عیال حضرتیم و شیرخواه
گفت الخلق عیال للاله.
مولوی.
عیال بسیار داشت و کفاف اندک. ( گلستان ). کفاف اندک دارم و عیال بسیار. ( گلستان ).
ای گرفتار و پای بند عیال
دگر آسودگی مبند خیال.
سعدی.
- اهل و عیال ؛ کس و کار و زن و فرزند.
- عیالبار ؛ ( در تداول عامه ) عیالوار. معیل. صاحب عیال و عائله.
- عیالوار. رجوع به همین کلمه در ردیف خود شود.
- عیال و اطفال ؛ از اتباع است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). زن و فرزند.
|| در تداول فارسی بمعنی زن و زوجه بکار میرود، چون : فلان با عیالش به مسافرت رفت ؛ یعنی با زوجه اش. ( از فرهنگ فارسی معین ) :
دویست وپنجه وچارش ز عمر چون بگذشت
بشد شعیب و عیال کلیم شد دختر.
ناصرخسرو.
مرد... توبه کرد که... عیال نهفته خود را نیازارد. ( کلیله و دمنه ).

عیال . [ ع َی ْ یا ] (ع ص ) رجل عیال ؛ مرد خرامان به ناز. فرس عیال ؛ اسب خرامنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به خود بالیده و خرامان در راه رفتن خود، و آن صفت برای شخص و اسب و اسد واقع میشود. (از اقرب الموارد).


عیال . (ع اِ) ج ِ عَیِّل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عیّل شود. || عیال الرجل ؛ کسی که با مرد زندگی میکند و نفقه ٔ او بر وی واجب است ، چون غلام و زن و فرزند صغیر او. (از تعریفات جرجانی ). زن و فرزند و هرکه در نفقه و مؤونت مرد باشد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). زن و فرزند. (دهار). زن و فرزند و دیگر توابع. (غیاث اللغات ) :
عیال نه زن و فرزند نه ، مؤونت نه
ازین ستم ها آسوده بود و آسان بود.

رودکی .


غم عیال نبود و غم تبار نبود
دلم به رامش آکنده بود چون جبغوت .

طیان .


همه خلق بر این شاه و بدین ملک عیالند
چه بیقدر جهانی و بی اندازه عیالی .

فرخی .


از گرسنگی بیشی با عیال و فرزندان بمرده . (تاریخ بیهقی ص 620). شک نیست که تو عیال و پس پوشیدگان را با خویشتن ببری .(تاریخ بیهقی ص 217). اگر خشم نیافریدی هیچکس روی ننهادی سوی ... عیال و مال خود از غاصبان دور گردانیدن .(تاریخ بیهقی ص 437).
آنجا که سخن خیزد از آیات الهی
سقراط سزد چاکر و ادریس عیالش .

ناصرخسرو.


بس که دید آفت اعدا ز پی انس عیال
مردم ازبهرعیال آفت اعدا بینند.

خاقانی .


خاقانیم نه واﷲ خاقان نظم و نثرم
گویندگان عالم پیشم عیال مضطر.

خاقانی .


اگرچه هرچه عیال منند خصم منند
جواب نَدْهم الا انهم هم السفها.

خاقانی .


ما عیال حضرتیم و شیرخواه
گفت الخلق عیال للاله .

مولوی .


عیال بسیار داشت و کفاف اندک . (گلستان ). کفاف اندک دارم و عیال بسیار. (گلستان ).
ای گرفتار و پای بند عیال
دگر آسودگی مبند خیال .

سعدی .


- اهل و عیال ؛ کس و کار و زن و فرزند.
- عیالبار ؛ (در تداول عامه ) عیالوار. معیل . صاحب عیال و عائله .
- عیالوار . رجوع به همین کلمه در ردیف خود شود.
- عیال و اطفال ؛ از اتباع است . (یادداشت مرحوم دهخدا). زن و فرزند.
|| در تداول فارسی بمعنی زن و زوجه بکار میرود، چون : فلان با عیالش به مسافرت رفت ؛ یعنی با زوجه اش . (از فرهنگ فارسی معین ) :
دویست وپنجه وچارش ز عمر چون بگذشت
بشد شعیب و عیال کلیم شد دختر.

ناصرخسرو.


مرد... توبه کرد که ... عیال نهفته ٔ خود را نیازارد. (کلیله و دمنه ).
عیال زن خویش باشد هر آنکس
که فرمان بر زن کند خویشتن را.

انوری .


الحمدﷲ که عیال را با من موافقتی تمام و مساعدتی برکمال است . (سندبادنامه ص 89). || صاحب آنندراج گوید: عیال در فارسی بمعنی محتاج نیز مستعمل است و شعر ذیل را ازخاقانی شاهد آورده است :
ایا شهی که زمانه عیال شفقت توست
به حال من نظری کن ز دیده ٔ اشفاق .
اما بیت فوق در دیوان خاقانی چنین است :
ایا شهان زمانه عیال شفقت تو
به حال من نظری کن به دیده ٔ اشفاق .
و ظاهراً معنی تحت تکفل و سربار و نانخور و جیره خوار و غیره میدهد نه مطلق محتاج .
- عیال بودن بر کسی ؛ تحمیل شدن بر او. محتاج بودن به وی . سربار بودن : تا ایشان راه باید زدن یا سؤال کردن و یا وبال و عیال باشند بر دیگران . (ابوالفتوح رازی ).
- عیال کسی بودن ؛ به وی محتاج بودن . بر وی تحمیل شدن :
نیستم در سخن عیال کسی
نپرم من به پرّو بال کسی .

سنایی .


- عیال گشتن بر کسی ؛ تحمیل شدن بر او. محتاج گشتن به وی :
گر عیالت بودی و فرزند و زن
بر عیال اکنون چرا گشتی عیال .

ناصرخسرو.



فرهنگ عمید

اهل خانه، زن و فرزند.

فرهنگ فارسی ساره

همسر


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] عِیال، افراد تحت سرپرستی انسان ، خانواده است.
عیال جمع «عَیِّل» در لغت به معنای نیازمند و فقیر آمده است. مقصود از عیال انسان، کسانی اند که تحت تکفّل و سرپرستی او قرار داشته و نان خور وی به شمار می روند؛ خواه نفقه و خرجی آنان بر انسان واجب باشد، مانند همسر و فرزندان و یا واجب نباشد.
احکام مرتبط
از عنوان یاد شده در بابهای صلات ، زکات ، خمس ، حج ، جهاد ، دین ، نکاح و کفّارات سخن گفته اند.
← در صلات
۱. ↑ کتاب العین، واژه «عیل».۲. ↑ مجمع البحرین، واژه «عیل».۳. ↑ مجمع الفائدة، ج۴، ص۲۷۵-۲۷۶.
...

واژه نامه بختیاریکا

بچه بارُو؛ بار؛ بچه بیلُو

پیشنهاد کاربران

نانخور، تحت تکفل و سرپرستی

زن

عیال بمعنای برده و غلام هم هست

چه احمقانه و چه توهین بزرگی

اهل و عیال:
به معنای" زن و فرزند، اهل خانه "گاهی در نوشته ها این اصطلاح را بر اساس تلفظ عامیانه ی آن، به صورت عهد عیال می آورند که صحیح نیست. بهتر است به صورت اهل و عیال نوشته شود.
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۴۹. )


کلمات دیگر: