کلمه جو
صفحه اصلی

ستی

فرهنگ اسم ها

اسم: ستی (دختر) (عربی، فارسی) (تلفظ: set (t) i) (فارسی: سِتي) (انگلیسی: seti)
معنی: بانو، خانم، ( در قدیم ) عنوانی احترام آمیز برای زنان، ( از عربی ستّی = بانوی من )، ( به مجاز ) زن و دختر، به کسر سین، سنی، سرسخت و محکم، قطعه ای فولادی و محکم که بر سر نیزه یا داس نصب میشود

(تلفظ: set(t)i) (عربی) (از عربی ستی = بانوی من) (در قدیم) عنوانی احترام آمیز برای زنان ؛ (به مجاز) زن و دختر .


مترادف و متضاد

suttee (اسم)
ستی

فرهنگ فارسی

نام دو تن از فراعنه مصر از سلسله نوزدهم : ستی اول . فرعون مصر (جل.۱۳٠۸ - ف.۱۲۹۸ ق م. ). مقبره وی نزدیک شهر تبس کشف شده و او پدر رامسس دوم است . یا ستی دوم . فرعون مصر ( در حدود ۱۲۱٠ ق م. ) .
بانو، خانم، زن هندوکه اوراباجسدشوهرش آتش زنند
( اسم ) زنی که خود را با شوهرش - که مرده باشد - در آتش اندازد و بسوزد .
نام حضرت مریم

فرهنگ معین

( ~ . ) (اِ. ) زنی که خود را با شوهرش - که مرده باشد - در آتش اندازد و بسوزد.
(سَ ) (اِ. ) فولاد، آهن .

( ~ .) (اِ.) زنی که خود را با شوهرش - که مرده باشد - در آتش اندازد و بسوزد.


(سَ) (اِ.) فولاد، آهن .


لغت نامه دهخدا

ستی. [ س َ ] ( اِ ) فولاد و آهن. ( برهان ) ( غیاث ). آهنی سخت بود مانند پولاد. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). آهن و پولاد ( آنندراج ) :
زمین چون ستی بینی و آب رود
بگیرد فراز و بیاید فرود.
ابوشکور.
|| ظاهراً از ریشه ٔاوستایی «سنئیثیش » ( ابزار جنگ ) و ظاهراً «ستی » مصحف «سنی » است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). نوعی از نیزه و سنان. ( برهان ) ( آنندراج ). و نوعی از نیزه و سنان آهنی باشد سخت چون پولادو بر سر تیر و داس نهند. ( صحاح الفرس ). شمس فخری درفرهنگ معیار جمالی بفتح نون آورده و با نی و کی قافیه کرده ، و در لغت ستی آهنی باشد که بر سر نیزه یا داس نهند و معنی سنان از آن فهمیده میشود و قطعه اش این است :
شاه ایام شیخ ابواسحاق
ای کلاه تو رشک افسر کی
آفتاب از خجالت رایت
هر سپیده دمی برآرد خوی
آب در حلق بدسگالانت
عجب است ار نمی شود چو ستی.
( از انجمن آرا ).
|| بزبان هندی زن را گویند که خود را با شوهر خود که مرده باشد در آتش اندازد و بسوزد. ( برهان ) ( آنندراج ).

ستی. [ س ِت ْ تی ] ( ع اِ ) برای خطاب به زن آید، یعنی ای شش جهات من ، یا آن ملحون است و صواب سیدتی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) :
ستی و مهستی را برغزلها
شبی صد گنج بخشی در مثلها.
نظامی.
هم سرش را شانه میکرد آن ستی
با دو صد مهر و دلال و دوستی.
مثنوی.
نیستم شوهر نیم من شهوتی
ناز را بگذار اینجا ای ستی.
مثنوی.
هین رها کن عشقهای صورتی
عشق بر صورت نه بر روی ستی.
مثنوی.
رجوع به ست شود.

ستی. [ س ِت ْ تی ] ( اِخ ) بنت موسی الکاظم. ( تاریخ گزیده ص 206 ). دختر حضرت موسی بن جعفر معروف به معصومه علیهاالسلام. رجوع به فاطمه شود.

ستی.[ س ِت ْ تی ] ( اِخ ) نام حضرت مریم. ( ناظم الاطباء ).

ستی . [ س َ ] (اِ) فولاد و آهن . (برهان ) (غیاث ). آهنی سخت بود مانند پولاد. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). آهن و پولاد (آنندراج ) :
زمین چون ستی بینی و آب رود
بگیرد فراز و بیاید فرود.

ابوشکور.


|| ظاهراً از ریشه ٔاوستایی «سنئیثیش » (ابزار جنگ ) و ظاهراً «ستی » مصحف «سنی » است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نوعی از نیزه و سنان . (برهان ) (آنندراج ). و نوعی از نیزه و سنان آهنی باشد سخت چون پولادو بر سر تیر و داس نهند. (صحاح الفرس ). شمس فخری درفرهنگ معیار جمالی بفتح نون آورده و با نی و کی قافیه کرده ، و در لغت ستی آهنی باشد که بر سر نیزه یا داس نهند و معنی سنان از آن فهمیده میشود و قطعه اش این است :
شاه ایام شیخ ابواسحاق
ای کلاه تو رشک افسر کی
آفتاب از خجالت رایت
هر سپیده دمی برآرد خوی
آب در حلق بدسگالانت
عجب است ار نمی شود چو ستی .

(از انجمن آرا).


|| بزبان هندی زن را گویند که خود را با شوهر خود که مرده باشد در آتش اندازد و بسوزد. (برهان ) (آنندراج ).

ستی . [ س ِت ْ تی ] (اِخ ) بنت موسی الکاظم . (تاریخ گزیده ص 206). دختر حضرت موسی بن جعفر معروف به معصومه علیهاالسلام . رجوع به فاطمه شود.


ستی . [ س ِت ْ تی ] (ع اِ) برای خطاب به زن آید، یعنی ای شش جهات من ، یا آن ملحون است و صواب سیدتی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) :
ستی و مهستی را برغزلها
شبی صد گنج بخشی در مثلها.

نظامی .


هم سرش را شانه میکرد آن ستی
با دو صد مهر و دلال و دوستی .

مثنوی .


نیستم شوهر نیم من شهوتی
ناز را بگذار اینجا ای ستی .

مثنوی .


هین رها کن عشقهای صورتی
عشق بر صورت نه بر روی ستی .

مثنوی .


رجوع به ست شود.

ستی .[ س ِت ْ تی ] (اِخ ) نام حضرت مریم . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

بانو؛ خانم: ◻︎ زن درآمد از طریق نیستی / گفت من خاک شمایم نی ستی (مولوی: ۱۳۲).


۱. پولاد.
۲. آهن.
۳. سرنیزه: جهان چون ستی بینی و آب رود / بگردد فراز و بیابد فرود (ابوشکور: مجمع الفرس: ستی ).
بانو، خانم: زن درآمد از طریق نیستی / گفت من خاک شمایم نی ستی (مولوی: ۱۳۲ ).

۱. پولاد.
۲. آهن.
۳. سرنیزه: ◻︎ جهان چون ستی بینی و آب رود / بگردد فراز و بیابد فرود (ابوشکور: مجمع‌الفرس: ستی).


دانشنامه عمومی

ستی ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
اس ای تی آی@هم
ستی یکم
ستی دوم

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:خانم

گویش مازنی

/sati/ آلو سنگک - آلو سیاه ۳پرنده ای کوچک & پارچه ای که زنان آن را پیچانده و روی سر گذارند تا با روی آن نهند

۱آلو سنگک ۲آلو سیاه ۳پرنده ای کوچک


پارچه ای که زنان آن را پیچانده و روی سر گذارند تا با روی آن ...


پیشنهاد کاربران

ستی : نظامی گنجه ای 《ستی》را به معنی خاتون درباری و یا نام خاص زنان ایشان می داند.
ستی و مهستی را در غزل هایش
شبی صد گنج بخشم از مثلهاش
درستی هم که نام دختر انوشیروان است از دو بخش ( "در " و " ستی" ) درست شده در قرن ششم "درستی" ترکیبی همانند مهستی است و معنایی قریب گوهر خاتون دارد .
هفت پیکر نظامی، تصحیح دکتر ثروتیان، ۱۳۸۷ ، ص۴۵۹. ( با اندکی دخل و تصرف )


ستی نام میوه ای است از دسته آلوها مربوط به منطقه مازندران و شهمیرزاد

ستی :در لری بختیاری به معنی سختی

اسم دختر - اسم اصیل ایرانی به معنی بانوی بزرگ seti

شرکت خدمات مهندسی ستی رایانه ( سهامی خاص ) Seti Rayaneh Co.
فروش سخت افزار - تولید نرم افزار - نصب و راه اندازی شبکه های کامپیوتری - مشاوره - تعمیرات - عقد قرار داد سرویس و نگهداری


کلمات دیگر: