شخار
فارسی به انگلیسی
pearl-ash
فرهنگ فارسی
قلیاکه ازاشنان گرفته میشودودرصابون پزی بکار، میرود، شخیره هم میگویند
( اسم ) ۱ - قلیایی که از اشنان گرفته میشود و در صابون پزی به کار میرود . ۲ - نوشادر .
( اسم ) ۱ - قلیایی که از اشنان گرفته میشود و در صابون پزی به کار میرود . ۲ - نوشادر .
فرهنگ معین
(شَ ) (اِ. ) ۱ - قلیایی که از اشنان گرفته می شود و در صابون پزی به کار می رود. ۲ - نوشادر.
لغت نامه دهخدا
شخار. [ ش َ ] ( اِ ) قلیا را گویند که صابون پزان به کار برند و بهترین وی آن است که از اشنان سازند و در وی خواص عجیبه بسیار است. ( برهان ). اشخار. ( جهانگیری ). قلیا باشد که صابون گران به کار برند. ( فرهنگ سروری ). آنچه رنگ رزان و گازران به کار برند. به هندش سیاحی نامند. ( شرفنامه منیری ). قلیه سنگ ،یعنی چیزی باشد که گازران بدان جامه شویند و صابون پزان و رنگریزان بکار دارند. ( لغتنامه اسدی نسخه مدرسه سپهسالار ). قلیا که از اشنان گیرند و در صابون پزی بکار برند. ( ناظم الاطباء ). نام خاکستری است که از سوزاندن ساقه گیاه اشنیان ( از تیره اسفناجیان ) به دست می آید که مواد قلیائی زیاد دارد و در صابون سازی به کار میرود. ( گیاه شناسی گل گلاب ص 274 ) :
ناخنت زنخدان ترا کرد شیار
گویی که همی زنخ بخاری به شخار.
خون چون آغشته روین گرد چون سوده شخار.
خاکش از گرد شور گشته شخار.
چو خورسند گشتی به سرکه و شخار.
ور سرکه شوی منت شخارم.
تری از آب و شخودن ز شخار آید.
حکمت حجت بخار و دود شخار است.
معصفرگونه و تیزی شخارستی.
چون گزیدی همچو بر شکر شخار ای ناصبی.
|| نوشادر، و آن چیزی است مانند نمک و بیشتر سفیدگران به کار برند و زنان بعد از نگار و حنا بستن ، ناخنها را بدان سیاه کنند. ( برهان ). نوشادر که زنان بعد از آنکه حنا نهاده باشند، ناخن به آن سیاه کنند. ( سروری ) ( از رشیدی ). نوشادر. ( ناظم الاطباء ). چیزی است چون نمک پاره خاکسترگون و زنان با نوشادربالای حنا بر دست گیرند. ( صحاح الفرس ) :
ناخنت زنخدان ترا کرد شیار
گویی که همی زنخ بخاری به شخار.
عماره.
کردبر دیگرصفت رنگ زمین و آسمان خون چون آغشته روین گرد چون سوده شخار.
مسعودسعد.
از نمک رنگ او گرفته غبارخاکش از گرد شور گشته شخار.
عنصری.
چه باید ترا سلسبیل و رحیق چو خورسند گشتی به سرکه و شخار.
ناصرخسرو.
گر موم شوی تو روغنم من ور سرکه شوی منت شخارم.
ناصرخسرو.
می بکار آید هر چیز بجای خویش تری از آب و شخودن ز شخار آید.
ناصرخسرو.
ناصبی شوم را به مغز سر اندرحکمت حجت بخار و دود شخار است.
ناصرخسرو.
آنکه طبع یله کردی به خوشی هرگزمعصفرگونه و تیزی شخارستی.
ناصرخسرو.
بوحنیفه و شافعی را بر حسین و بر حسن چون گزیدی همچو بر شکر شخار ای ناصبی.
ناصرخسرو.
غیر اشنان است. و اسدی در کلمه خرند میگوید: خرند گیاهی است هم شبیه اشنان آنکه او را شخار گویند. ( فرهنگ اسدی نخجوان ). شاید قلی را از همین گیاه گیرند و گاه قلی را نیز به مناسبت اصل آن شخار خوانند. ( یادداشت مؤلف ). خرند به معنی گیاهی مانند اشنان و شخار را که رنگرزان به کار برند در کوهستان قلیه خوانند و در خراسان از این گیاه گیرند. ( شرح حال رودکی ص 1257 ). و در گناباد خراسان شغار گویند.|| نوشادر، و آن چیزی است مانند نمک و بیشتر سفیدگران به کار برند و زنان بعد از نگار و حنا بستن ، ناخنها را بدان سیاه کنند. ( برهان ). نوشادر که زنان بعد از آنکه حنا نهاده باشند، ناخن به آن سیاه کنند. ( سروری ) ( از رشیدی ). نوشادر. ( ناظم الاطباء ). چیزی است چون نمک پاره خاکسترگون و زنان با نوشادربالای حنا بر دست گیرند. ( صحاح الفرس ) :
شخار. [ ش َ ] (اِ) قلیا را گویند که صابون پزان به کار برند و بهترین وی آن است که از اشنان سازند و در وی خواص عجیبه بسیار است . (برهان ). اشخار. (جهانگیری ). قلیا باشد که صابون گران به کار برند. (فرهنگ سروری ). آنچه رنگ رزان و گازران به کار برند. به هندش سیاحی نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). قلیه سنگ ،یعنی چیزی باشد که گازران بدان جامه شویند و صابون پزان و رنگریزان بکار دارند. (لغتنامه ٔ اسدی نسخه ٔ مدرسه ٔ سپهسالار). قلیا که از اشنان گیرند و در صابون پزی بکار برند. (ناظم الاطباء). نام خاکستری است که از سوزاندن ساقه ٔ گیاه اشنیان (از تیره ٔ اسفناجیان ) به دست می آید که مواد قلیائی زیاد دارد و در صابون سازی به کار میرود. (گیاه شناسی گل گلاب ص 274) :
ناخنت زنخدان ترا کرد شیار
گویی که همی زنخ بخاری به شخار.
کردبر دیگرصفت رنگ زمین و آسمان
خون چون آغشته روین گرد چون سوده شخار.
از نمک رنگ او گرفته غبار
خاکش از گرد شور گشته شخار.
چه باید ترا سلسبیل و رحیق
چو خورسند گشتی به سرکه و شخار.
گر موم شوی تو روغنم من
ور سرکه شوی منت شخارم .
می بکار آید هر چیز بجای خویش
تری از آب و شخودن ز شخار آید.
ناصبی شوم را به مغز سر اندر
حکمت حجت بخار و دود شخار است .
آنکه طبع یله کردی به خوشی هرگز
معصفرگونه و تیزی شخارستی .
بوحنیفه و شافعی را بر حسین و بر حسن
چون گزیدی همچو بر شکر شخار ای ناصبی .
غیر اشنان است . و اسدی در کلمه ٔ خرند میگوید: خرند گیاهی است هم شبیه اشنان آنکه او را شخار گویند. (فرهنگ اسدی نخجوان ). شاید قلی را از همین گیاه گیرند و گاه قلی را نیز به مناسبت اصل آن شخار خوانند. (یادداشت مؤلف ). خرند به معنی گیاهی مانند اشنان و شخار را که رنگرزان به کار برند در کوهستان قلیه خوانند و در خراسان از این گیاه گیرند. (شرح حال رودکی ص 1257). و در گناباد خراسان شغار گویند.
|| نوشادر، و آن چیزی است مانند نمک و بیشتر سفیدگران به کار برند و زنان بعد از نگار و حنا بستن ، ناخنها را بدان سیاه کنند. (برهان ). نوشادر که زنان بعد از آنکه حنا نهاده باشند، ناخن به آن سیاه کنند. (سروری ) (از رشیدی ). نوشادر. (ناظم الاطباء). چیزی است چون نمک پاره ٔ خاکسترگون و زنان با نوشادربالای حنا بر دست گیرند. (صحاح الفرس ) :
چون مرا با جلبان کار نباشد پس از این
رستم از وسمه و گلگونه و حنا و شخار.
و رجوع به خرند و قلی و قلیا و خلخان شود.
- شخار ابیض ؛ به اصطلاح اهل صنعت ملح القلی است . (فهرست مخزن الادویه ).
|| جسمی معدنی مرکب از گوگرد و فلزی شبیه به شیشه . || زاج . || آجر. || داغ . || لکه . || ریه و شش . || طوفانی که با باران و تگرگ و برق و رعد همراه باشد. (ناظم الاطباء). اما هفت معنی آخر فقط در این فرهنگ آمده است و در مآخذ دیگر دیده نشد.
ناخنت زنخدان ترا کرد شیار
گویی که همی زنخ بخاری به شخار.
عماره .
کردبر دیگرصفت رنگ زمین و آسمان
خون چون آغشته روین گرد چون سوده شخار.
مسعودسعد.
از نمک رنگ او گرفته غبار
خاکش از گرد شور گشته شخار.
عنصری .
چه باید ترا سلسبیل و رحیق
چو خورسند گشتی به سرکه و شخار.
ناصرخسرو.
گر موم شوی تو روغنم من
ور سرکه شوی منت شخارم .
ناصرخسرو.
می بکار آید هر چیز بجای خویش
تری از آب و شخودن ز شخار آید.
ناصرخسرو.
ناصبی شوم را به مغز سر اندر
حکمت حجت بخار و دود شخار است .
ناصرخسرو.
آنکه طبع یله کردی به خوشی هرگز
معصفرگونه و تیزی شخارستی .
ناصرخسرو.
بوحنیفه و شافعی را بر حسین و بر حسن
چون گزیدی همچو بر شکر شخار ای ناصبی .
ناصرخسرو.
غیر اشنان است . و اسدی در کلمه ٔ خرند میگوید: خرند گیاهی است هم شبیه اشنان آنکه او را شخار گویند. (فرهنگ اسدی نخجوان ). شاید قلی را از همین گیاه گیرند و گاه قلی را نیز به مناسبت اصل آن شخار خوانند. (یادداشت مؤلف ). خرند به معنی گیاهی مانند اشنان و شخار را که رنگرزان به کار برند در کوهستان قلیه خوانند و در خراسان از این گیاه گیرند. (شرح حال رودکی ص 1257). و در گناباد خراسان شغار گویند.
|| نوشادر، و آن چیزی است مانند نمک و بیشتر سفیدگران به کار برند و زنان بعد از نگار و حنا بستن ، ناخنها را بدان سیاه کنند. (برهان ). نوشادر که زنان بعد از آنکه حنا نهاده باشند، ناخن به آن سیاه کنند. (سروری ) (از رشیدی ). نوشادر. (ناظم الاطباء). چیزی است چون نمک پاره ٔ خاکسترگون و زنان با نوشادربالای حنا بر دست گیرند. (صحاح الفرس ) :
چون مرا با جلبان کار نباشد پس از این
رستم از وسمه و گلگونه و حنا و شخار.
(از فرهنگ سروری ).
و رجوع به خرند و قلی و قلیا و خلخان شود.
- شخار ابیض ؛ به اصطلاح اهل صنعت ملح القلی است . (فهرست مخزن الادویه ).
|| جسمی معدنی مرکب از گوگرد و فلزی شبیه به شیشه . || زاج . || آجر. || داغ . || لکه . || ریه و شش . || طوفانی که با باران و تگرگ و برق و رعد همراه باشد. (ناظم الاطباء). اما هفت معنی آخر فقط در این فرهنگ آمده است و در مآخذ دیگر دیده نشد.
فرهنگ عمید
قلیا که از اشنان گرفته می شود و در صابون پزی به کار می رود: از نمک رنگ او گرفته قرار / خاکش از گرد شور گشته شخار (عنصری: لغت فرس۱: شخار )، چه باید تو را سلسبیل و رحیق / چو خرسند گشتی به سرکه و شخار؟ (ناصرخسرو۱: ۲۸۰ ).
دانشنامه آزاد فارسی
شَخار
خاکستر حاصل از سوزاندن گیاهان کویری. سرشار از مواد قلیایی است و برای ساخت صابون به کار می رود.
خاکستر حاصل از سوزاندن گیاهان کویری. سرشار از مواد قلیایی است و برای ساخت صابون به کار می رود.
wikijoo: شخار
واژه نامه بختیاریکا
( شُخار * ) سروآوای ناشی از برخورد دو جسم
( شُخار * ) شهاز؛ تخار
( شُخار * ) شهاز؛ تخار
پیشنهاد کاربران
[شِ خ ا ر]. برگرفته از زبان عامیانه یهودیان ساکن تهران و به معنی عرق و باده هرگونه مشروب الکل دار است.
کلمات دیگر: