کلمه جو
صفحه اصلی

قنصل

عربی به فارسی

کنسول , قنسول


لغت نامه دهخدا

قنصل. [ ق ُ ص ُ ] ( ع ص ) کوتاه بالا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). قصیر. ( اقرب الموارد ).

قنصل. [ ق ُ ص ُ ] ( معرب ، اِ ) معتمدی است که وی را دولت به کشوری میفرستد برای آنکه از حقوق و تجارت و تبعه دولت متبوع خود حمایت کند. این کلمه لاتینی است و معنی آن مستشار است ج ، قناصل. ( اقرب الموارد ). رجوع به کنسول شود.

قنصل. [ ق ُ ص ُ ] ( اِخ ) قلعه ای است از یمن و تا صنعاء دو روز فاصله دارد. ( معجم البلدان ).

قنصل . [ ق ُ ص ُ ] (اِخ ) قلعه ای است از یمن و تا صنعاء دو روز فاصله دارد. (معجم البلدان ).


قنصل . [ ق ُ ص ُ ] (ع ص ) کوتاه بالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). قصیر. (اقرب الموارد).


قنصل . [ ق ُ ص ُ ] (معرب ، اِ) معتمدی است که وی را دولت به کشوری میفرستد برای آنکه از حقوق و تجارت و تبعه ٔ دولت متبوع خود حمایت کند. این کلمه لاتینی است و معنی آن مستشار است ج ، قناصل . (اقرب الموارد). رجوع به کنسول شود.



کلمات دیگر: