کلاله . کاکل . پرچم . موی مجعد
کلالک
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کلالک. [ ] ( اِ ) صدغ. بر جایگاه صدغ دوپاره استخوان است صلب که آن عصب را که از دماغ بیرون آمده است و به عضله صدغ پیوسته پوشیده دارد... و صدغ کلالک باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ، در آخر باب دوم از گفتار چهارم از کتاب نخستین اندر شناختن استخوانهای سر ).
کلالک. [ ک ُ ل َ ] ( اِ ) کلاله. کاکل. پرچم. موی مجعد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : موی سر او تا به دوش در هر طرف هزار کلالک چو ماسوره ای غالیه آویخته و زره داود بر هم ریخته. ( تاریخ طبرستان ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به کلاته شود.
کلالک. [ ک ُ ل َ ] ( اِ ) کلاله. کاکل. پرچم. موی مجعد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : موی سر او تا به دوش در هر طرف هزار کلالک چو ماسوره ای غالیه آویخته و زره داود بر هم ریخته. ( تاریخ طبرستان ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به کلاته شود.
کلالک . [ ] (اِ) صدغ . بر جایگاه صدغ دوپاره استخوان است صلب که آن عصب را که از دماغ بیرون آمده است و به عضله صدغ پیوسته پوشیده دارد... و صدغ کلالک باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، در آخر باب دوم از گفتار چهارم از کتاب نخستین اندر شناختن استخوانهای سر).
کلالک . [ ک ُ ل َ ] (اِ) کلاله . کاکل . پرچم . موی مجعد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : موی سر او تا به دوش در هر طرف هزار کلالک چو ماسوره ای غالیه آویخته و زره داود بر هم ریخته . (تاریخ طبرستان ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلاته شود.
کلمات دیگر: