کلمه جو
صفحه اصلی

گیچ

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه مغزش درست کار نکند پریشان حواس پراکنده خاطر سرگشته متحیر : گفتگو بسیار گشت و خلق گیج در سرو پایان این چرخ بسیج . ( مثنوی ) ۲ - احمق ابله خل . ۳ - خودستای معجب : اژد ها یک لقمه کرد آن گیج را سهل باشد خون خوری حجیج را . ( مثنوی )

لغت نامه دهخدا

گیچ. ( ص ) لهجه ای است از گیج. رجوع به گیج ش-ود.

دانشنامه عمومی

گیچ (به لاتین: Giecz) یک روستا در لهستان است که در گمینا دومینووو واقع شده است. گیچ ۱۴۰ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای لهستان

(gich) از درختان بومی ایران؛ نام دیگر ولیک. زیستگاه آن مناطق کوهستانی زاگرس و به ویژه البرز است. میوۀ آن شبیه زالزالک اما درشت تر است. میوۀ کالِ گیچ سبز رنگ است و بعد از رسیدن قرمز و سیاه می شود. در حال حاضر (1395) این درخت بومی در بخش هایی از زاگرس منقرض شده است.



کلمات دیگر: