کلان شدن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
بزرگ شدن
لغت نامه دهخدا
کلان شدن. [ ک َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بزرگ شدن : امیر چنان کلان شد که همه شکار بر پشت پیل کردی. ( تاریخ بیهقی ).
هر خردی از او شد کلان و او خود
زی عقل نه خرد است و نه کلان است
گشت از اینسان چون کلان شد مارخور لکلک بچه.
هر خردی از او شد کلان و او خود
زی عقل نه خرد است و نه کلان است
ناصرخسرو.
بود همچون گوشتی کزوی گرفتی مار، خوردگشت از اینسان چون کلان شد مارخور لکلک بچه.
سوزنی.
و رجوع به کلان و دیگر ترکیبهای آن شود.کلمات دیگر: