کلمه جو
صفحه اصلی

قنسری

لغت نامه دهخدا

قنسری. [ ق َ س َ ری ی ] ( ع ص ) پیر سالخورده یا دیرینه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به قَنسَر و قِنَّسر شود.

قنسری. [ ق ِن ْ ن َ ری ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به قنسرین و آن شهرستانی است بشام. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( از لباب الانساب ). رجوع به قنسرون و قنسرین شود.

قنسری . [ ق َ س َ ری ی ] (ع ص ) پیر سالخورده یا دیرینه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به قَنسَر و قِنَّسر شود.


قنسری . [ ق ِن ْ ن َ ری ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قنسرین و آن شهرستانی است بشام . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (از لباب الانساب ). رجوع به قنسرون و قنسرین شود.



کلمات دیگر: