قنسرینی . [ ق ِن ْ ن َ نی ی ] (ص نسبی ) نسبت است به قنسرین . (از لباب الانساب ) (اقرب الموارد). رجوع به قنسرین و قنسرون شود.
قنسرینی
لغت نامه دهخدا
قنسرینی. [ ق ِن ْ ن َ نی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به قنسرین. ( از لباب الانساب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قنسرین و قنسرون شود.
قنسرینی. [ ق ِن ْ ن َ ] ( اِخ ) کلثوم بن عمرو عتابی مکنی به ابوعمرو. به فضل و ادب معروف است و اشعار نغزی دارد. رجوع به لباب الانساب شود.
قنسرینی. [ ق ِن ْ ن َ ] ( اِخ ) کلثوم بن عمرو عتابی مکنی به ابوعمرو. به فضل و ادب معروف است و اشعار نغزی دارد. رجوع به لباب الانساب شود.
قنسرینی . [ ق ِن ْ ن َ ] (اِخ ) کلثوم بن عمرو عتابی مکنی به ابوعمرو. به فضل و ادب معروف است و اشعار نغزی دارد. رجوع به لباب الانساب شود.
کلمات دیگر: