کلمه جو
صفحه اصلی

تمدید کردن

فارسی به انگلیسی

extend, prolong

فارسی به عربی

مدد

مترادف و متضاد

extend (فعل)
بزرگ کردن، منبسط کردن، ادامه دادن، رساندن، دراز کردن، توسعه دادن، طولانی کردن، طول دادن، تمدید کردن

prorogate (فعل)
بتعویق انداختن، تمدید کردن، تعطیل کردن، تعطیل شدن

فرهنگ فارسی

در تداول امروزی مهلت بیشتری تعیین کردن فاصله زمانی اجرای امری را افزودن . انجام دادن تعهدی را به تاخیر انداختن .

لغت نامه دهخدا

تمدید کردن. [ ت َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) در تداول امروزی مهلت بیشتری تعیین کردن. فاصله زمانی اجرای امری را افزودن. انجام دادن تعهدی را به تأخیر انداختن. و بیشتر در مورد افزودن مدت پرداخت دین بکار رود: سفته فلان کس تمدید شد.


کلمات دیگر: