کلمه جو
صفحه اصلی

مزیت


مترادف مزیت : امتیاز، اولویت، برتری، ترجیح، تفضل، تقدم، رجحان، فزونی، فضیلت، منفعت

برابر پارسی : برتری، افزونی

فارسی به انگلیسی

preference, merit, advantage, benefit, privilege, prerogative


preference, excellence, merit, virtue, advantage, benefit, privilege or gain, beauty, credit side, dividend, odds, plus, privilege, prerogative

advantage, beauty, benefit, credit side, dividend, excellence, odds, plus, privilege, virtue


فارسی به عربی

امتیاز , براعة , تفضیل , صعود , فائدة

مترادف و متضاد

benefit (اسم)
استفاده، مزیت، سود، منفعت، مصلحت، خیر، احسان، مزایا، اعانه، نمایش برای جمعاوری اعانه، افاضه

advantage (اسم)
سبقت، مزیت، برتری، سود، منفعت، فایده، صرفه، حسن، تفوق، بهتری

privilege (اسم)
مزیت، امتیاز، رجحان، حق ویژه

boon (اسم)
مزیت، خیر، بخشش، خوبی، احسان، لطف، استدعاء، فرمان یادستوری بصورت استدعا

preponderance (اسم)
مزیت، برتری

excellence (اسم)
مزیت، برتری، تفوق، خوبی، رجحان، شگرفی، ممتازی، علو مقام

superiority (اسم)
مزیت، برتری، تفوق، رفعت، ارشدیت، بزرگتری

preference (اسم)
ترفیع، مزیت، برتری، تقدم، رجحان، ترجیح، اولویت، صلیقه

profit (اسم)
مزیت، برتری، سود، منفعت، فایده، نفع

behoof (اسم)
مزیت، سود، صرفه

vantage (اسم)
مزیت، برتری، تفوق، بهتری

فرهنگ فارسی

افزونی وبرتری ازحیث علم یاعقل یاکرم یاشجاعت یاشرف، آنچه که کسی یاچیزی بواسطه آن برنوع خودبرتری داشته باشد، مزایاجمع
( اسم ) افزونی و رجحان ( از نظر علم عقل بزرگواری شجاعت و غیره ) برتری رجحان امتیاز : و در حل مشکلات معارف نقلی و کشف معضلات مطالب عقلی بر امثال و اضراب مزیت تقدیم یافته ... جمع : مزایا .
روغن دار

فرهنگ معین

(مَ یَّ ) [ ع . مزیة ] (اِمص . ) فضیلت ، برتری .

لغت نامه دهخدا

مزیت. [ م َ زی ی َ ] ( ع اِمص ، اِ ) مزیة. فضیلت و فزونی و برتری. ج ، مزایا. ( ناظم الاطباء ). افزونی و زیادت و فضیلت. ( غیاث ). فضیلت. زیادتی. استعلاء. فضل. امتیاز. طائل. افزونی. تفوق. ج ، مزایا. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). مصدر میمی ، ج ، مزایا. پیشی. برتری. رجحان. ( یادداشت ایضاً ) : و آدمیان را به فضل و منت خویش به مزیت عقل و رجحان خرد از دیگر جانوران ممیز گردانید. ( کلیله و دمنه ). قول او بر فعل او رجحان و گفتار بر کردار مزیت دارد. ( کلیله و دمنه ). و مزیت و رجحان این پادشاه دیندار...بر پادشاهان عصر... از آن ظاهرتر است که بندگان را در آن به اطنابی و اسهابی حاجت افتد. ( کلیله و دمنه ). و چنانکه خاتم انبیا... به فضیلت مزیت و به رتبت تقدم داشت.» ( سندبادنامه ص 13 ). رجاحت و مزیت اولوالامر بر اصناف مردمان بدانست که... ( سندبادنامه ص 7 ). تا مترشح مزیت احماد و متوشح مزید اعتماد شود. ( سندبادنامه ص 8 ). در این یک بیت مزیت مراتب و خصایص اوصاف و مناصب حکم او ایراد کرده است. ( تاریخ یمینی ص 284 ). وزیران در نهانش گفتند که رای ملک را چه مزیت دیدی بر رای چندین حکیم. ( گلستان ). || استحقاق. || فرق. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به مزیة شود.

مزیت. [ م ُ زَی ْ ی َ ] ( ع ص ) روغن زیت مالیده شده. ( از اقرب الموارد ) ( غیاث ).

مزیت. [ م َ ] ( ع ص ) روغن دار؛ طعام مزیت ؛ طعام روغن دار. ( منتهی الارب ). آنچه در آن روغن زیتون داخل کند. ( از اقرب الموارد ). روغن زیتون دار. طعام روغن زیتون دار. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مزیوت شود.

مزیة. [ م َ زی ی َ ] ( ع اِمص ، اِ ) فزونی. ( منتهی الارب از ماده «م زو» ) . فضیلت. ج ، مزیات و مزایا. ( اقرب الموارد ). فضیلت و افزونی. کل شی تمامه و کماله. ج ، مزایا. ( دهار ). فضیلت. ( مهذب الاسماء ). مزیت. افزونی. زیادتی. و رجوع به مزیت شود.

مزیت . [ م َ ] (ع ص ) روغن دار؛ طعام مزیت ؛ طعام روغن دار. (منتهی الارب ). آنچه در آن روغن زیتون داخل کند. (از اقرب الموارد). روغن زیتون دار. طعام روغن زیتون دار. (ناظم الاطباء). و رجوع به مزیوت شود.


مزیت . [ م َ زی ی َ ] (ع اِمص ، اِ) مزیة. فضیلت و فزونی و برتری . ج ، مزایا. (ناظم الاطباء). افزونی و زیادت و فضیلت . (غیاث ). فضیلت . زیادتی . استعلاء. فضل . امتیاز. طائل . افزونی . تفوق . ج ، مزایا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مصدر میمی ، ج ، مزایا. پیشی . برتری . رجحان . (یادداشت ایضاً) : و آدمیان را به فضل و منت خویش به مزیت عقل و رجحان خرد از دیگر جانوران ممیز گردانید. (کلیله و دمنه ). قول او بر فعل او رجحان و گفتار بر کردار مزیت دارد. (کلیله و دمنه ). و مزیت و رجحان این پادشاه دیندار...بر پادشاهان عصر... از آن ظاهرتر است که بندگان را در آن به اطنابی و اسهابی حاجت افتد. (کلیله و دمنه ). و چنانکه خاتم انبیا... به فضیلت مزیت و به رتبت تقدم داشت .» (سندبادنامه ص 13). رجاحت و مزیت اولوالامر بر اصناف مردمان بدانست که ... (سندبادنامه ص 7). تا مترشح مزیت احماد و متوشح مزید اعتماد شود. (سندبادنامه ص 8). در این یک بیت مزیت مراتب و خصایص اوصاف و مناصب حکم او ایراد کرده است . (تاریخ یمینی ص 284). وزیران در نهانش گفتند که رای ملک را چه مزیت دیدی بر رای چندین حکیم . (گلستان ). || استحقاق . || فرق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مزیة شود.


مزیت . [ م ُ زَی ْ ی َ ] (ع ص ) روغن زیت مالیده شده . (از اقرب الموارد) (غیاث ).


فرهنگ عمید

آنچه کسی یا چیزی به واسطۀ آن بر نوع خود برتری داشته باشد، افزونی، برتری.

فرهنگ فارسی ساره

برتر


پیشنهاد کاربران

رجحان

امتیاز، اولویت، برتری، ترجیح، تفضل، تقدم، رجحان، فزونی، فضیلت، منفعت


کلمات دیگر: