کلمه جو
صفحه اصلی

اعظام


مترادف اعظام : اکرام، بزرگداشت، تبجیل، تجلیل، تکریم

متضاد اعظام : خوارداشت

فارسی به انگلیسی

honouring

مترادف و متضاد

اکرام، بزرگداشت، تبجیل، تجلیل، تکریم ≠ خوارداشت


فرهنگ فارسی

بزرگ گردانیدن، بزرگ شمردن، به بزرگی ستودن ، بزرگداشت
۱ - ( مصدر ) بزرگ داشتن بزرگ کردن . ۲ - ( اسم ) بزرگداشت .
نام جائیست

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) بزرگ داشتن . ۲ - (اِمص . ) بزرگداشت .

لغت نامه دهخدا

اعظام. [ اِ ] ( ع مص ) بزرگ کردن و بزرگ داشتن. ( غیاث اللغات ). بزرگ گردانیدن.بزرگ داشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). عظمت گذاشتن و بزرگ داشتن کسی را. ( از اقرب الموارد ). || ببزرگی صفت کردن. بزرگ دیدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بزرگ شمردن و بزرگ دیدن کسی را. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) در اصطلاح علمای هندسه ، نامی است برای جذر ذوالاسمین رابع. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به کتاب مزبور ذیل کلمه اسم شود. || بزرگ شدن امری : اعظم الامر؛ بمعنی عظم. ( از اقرب الموارد ). || استخوان خورانیدن سگ را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). استخوان بغذا به سگ دادن. ( از اقرب الموارد ). || ومایعظمنی ان افعل کذا؛ ای مایهولنی. ( اساس از اقرب الموارد ). || توقیر. احترام. تعظیم و ستایش. ( ناظم الاطباء ). بزرگ داشت. ( یادداشت بخط مؤلف ).

اعظام. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ عظم ( در خردی و بزرگی ستاره ها )، یعنی اقدار.
- اعظام کواکب ؛ اقدار ستارگان از شش عظم یا قدر. ( یادداشت بخط مؤلف )

اعظام. [ اَ ] ( اِخ ) نام جایی است که در ابیات زیر آمده است :
فقد قدمت آیاتها و تنکرت
لما مر من ریح و اوطف مرهم
تأملت من آیاتها بعد اهلها
باطراف اعظام فاذناب ازنم.
کثیر ( از معجم البلدان ).

اعظام . [ اَ ] (اِخ ) نام جایی است که در ابیات زیر آمده است :
فقد قدمت آیاتها و تنکرت
لما مر من ریح و اوطف مرهم
تأملت من آیاتها بعد اهلها
باطراف اعظام فاذناب ازنم .

کثیر (از معجم البلدان ).



اعظام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عظم (در خردی و بزرگی ستاره ها)، یعنی اقدار.
- اعظام کواکب ؛ اقدار ستارگان از شش عظم یا قدر. (یادداشت بخط مؤلف )


اعظام . [ اِ ] (ع مص ) بزرگ کردن و بزرگ داشتن . (غیاث اللغات ). بزرگ گردانیدن .بزرگ داشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). عظمت گذاشتن و بزرگ داشتن کسی را. (از اقرب الموارد). || ببزرگی صفت کردن . بزرگ دیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بزرگ شمردن و بزرگ دیدن کسی را. (از اقرب الموارد). || (اِ) در اصطلاح علمای هندسه ، نامی است برای جذر ذوالاسمین رابع. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به کتاب مزبور ذیل کلمه ٔ اسم شود. || بزرگ شدن امری : اعظم الامر؛ بمعنی عظم . (از اقرب الموارد). || استخوان خورانیدن سگ را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). استخوان بغذا به سگ دادن . (از اقرب الموارد). || ومایعظمنی ان افعل کذا؛ ای مایهولنی . (اساس از اقرب الموارد). || توقیر. احترام . تعظیم و ستایش . (ناظم الاطباء). بزرگ داشت . (یادداشت بخط مؤلف ).


فرهنگ عمید

۱. بزرگ گردانیدن، بزرگ شمردن، بزرگداشت.
۲. به بزرگی ستودن.


کلمات دیگر: