مترادف تهی دستی : استیصال، افلاس، بی چیزی، بی نوایی، تنگ دستی، درویشی، عسرت، فقر، گدایی، مسکنت، نداری
متضاد تهی دستی : مکنت
تهی دستی
مترادف تهی دستی : استیصال، افلاس، بی چیزی، بی نوایی، تنگ دستی، درویشی، عسرت، فقر، گدایی، مسکنت، نداری
متضاد تهی دستی : مکنت
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
تعاسة
فاقة
فاقة
تعاسة
مترادف و متضاد
خواری، پستی، فروماندگی، فقر، کمیابی، بینوایی، تهی دستی، تندگستی، بی پولی
بدبختی، جفا، بیچارگی، تهی دستی، نکبت
فقر، بی چیزی، تنگدستی، لزوم، نداری، نیازمندی، تهی دستی
فرهنگ فارسی
بی چیزی تنگدستی فقر بی پولی .
لغت نامه دهخدا
تهیدستی. [ ت َ / ت ِ / ت ُ دَ ] ( حامص مرکب ) بی چیزی. فقر. نداری. حالت تهیدست :
دو گوش و دو پای من آهوگرفت
تهیدستی و سال نیرو گرفت.
بسی بهتر از بیم با ناز و گنج.
چرا نندیشی از بیم تهیدستی.
تهیدستی شرف دارد بدین گنج.
ز پهلوی مسکین شکم پر نکرد.
که خون شیشه را نوشید جام آهسته آهسته.
دو گوش و دو پای من آهوگرفت
تهیدستی و سال نیرو گرفت.
فردوسی.
تهیدستی و ایمن از درد و رنج بسی بهتر از بیم با ناز و گنج.
اسدی.
چرا امروز چیزی بازپس ننهی چرا نندیشی از بیم تهیدستی.
ناصرخسرو.
چو آید رنج باشد، چون شود رنج تهیدستی شرف دارد بدین گنج.
نظامی.
بمرد از تهیدستی آزادمردز پهلوی مسکین شکم پر نکرد.
سعدی ( بوستان ).
مشو اززیردست خویش ایمن در تهیدستی که خون شیشه را نوشید جام آهسته آهسته.
صائب.
رجوع به تهیدست و تهی و دیگر ترکیبهای این کلمه شود.فرهنگ عمید
تنگ دستی، ناداری، بی پولی.
پیشنهاد کاربران
باد در دست داشتن
کنایه از تهیدستی
کنایه از تهیدستی
افلاس
کلمات دیگر: