hemorrhage
خون ریزش
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
خون ریزی، خون ریزش، سیلان دم، خون روی
خون ریزی، خون ریزش، سیلان دم
ریزش، مد، گداز، سیل، اسهال، سیلان، شار، گداختگی، تغییرات پی درپی، خون ریزش
فرهنگ فارسی
خون ریزی سفک دمائ
لغت نامه دهخدا
خون ریزش. [ زِ ] ( اِمص مرکب ) خون ریزی. سفک دماء. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
مالی بزرگ فرمود تا صدقه بدادند که بیخون ریزش صلح افتاد. ( تاریخ بیهقی ). لشکرش گفتند این چیزی است که اومی داند بی رنج و خون ریزش رنج اسکندر از ما بردارد. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). و اگر حسام الدین دعوی می کند که این احوال [ سیاه و تاریک شدن عالم ] بر خون ریزش آل عباس مترتب میشود غلط است. ( از حبیب السیر ج 2 ص 36 ).
مالی بزرگ فرمود تا صدقه بدادند که بیخون ریزش صلح افتاد. ( تاریخ بیهقی ). لشکرش گفتند این چیزی است که اومی داند بی رنج و خون ریزش رنج اسکندر از ما بردارد. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). و اگر حسام الدین دعوی می کند که این احوال [ سیاه و تاریک شدن عالم ] بر خون ریزش آل عباس مترتب میشود غلط است. ( از حبیب السیر ج 2 ص 36 ).
کلمات دیگر: