کلمه جو
صفحه اصلی

نجی

فرهنگ اسم ها

اسم: نجی (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: naji) (فارسی: نَجي) (انگلیسی: naji)
معنی: نجات یافته، لقب حضرت نوح پیغمبر ( ع )

(تلفظ: naji) (عربی) (در قدیم) نجات یافته ؛ (در اعلام) لقب حضرت نوح پیغمبر (ع) .


فرهنگ فارسی

لقب نوح پیغامبر و مخفف نجی الله است .
( صفت ) ۱ - کسی که بااورازگویندهمراز: گشت نام آن دریده فرجی آن لقب شدفاش زان مردنجی . ( مثنوی لغ. ) ۲ - قرین .۳ - محدث .
دهیست از دهستان ژاورود بخش رزاب شهرستان سنندج

لغت نامه دهخدا

نجی . [ ن َ ] (از ع ، ص ) بدچشم . سخت چشم زخم رساننده . نجی ٔ. (ناظم الاطباء). || همراز. (ناظم الاطبا). رجوع به نَجی ّ شود. || (اِ) راز. (ناظم الاطباء). رجوع به نَجی ّ شود.


نجی . [ ن َ جی ی ] (اِخ ) لقب موسی پیغامبر. (مهذب الاسماء). رجوع به نجی الرحمن شود.


نجی ٔ. [ ن َ ] (ع ص ) بدچشم سخت چشم زخم رساننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نجِی ٔ. رجوع به نجی ٔ [ ن َ ج ِءْ ] شود.


نجی ٔ. [ ن َ ج ِءْ ] (ع ص ) بدچشم سخت چشم زخم رساننده . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (اقرب الموارد). نجؤ. نجی ٔ. نجوء. (از آنندراج ): نجی ءالعین ؛ خبیث العین . بدچشم . (از المنجد).


نجی . [ ن َ جی ی ] (اِخ ) لقب نوح پیغامبر است . مخفف نجی اﷲ است . رجوع به نجی اﷲ شود.


نجی . [ ن َ جی ی ] (ع اِ) راز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سِر. (اقرب الموارد) (المنجد). ج ، انجیة. || (ص ) همراز. (مهذب الاسماء) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) (دهار) (دستور اللغة). همراز کسی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). که با او راز گوئی . (از اقرب الموارد) (از المنجد) :
گشت نام آن دریده فرّجی
آن لقب شد فاش زآن مرد نجی .

مولوی .


|| قرین . (یادداشت مؤلف ). || محدِّث . (از اقرب الموارد) (المنجد). || سریع. (اقرب الموارد): بعیر نجی و ناقة نجیة.

نجی . [ ن ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش رزاب شهرستان سنندج ، در 21 هزارگزی مشرق رزاب و 8 هزارگزی مغرب آویهنگ ، در منطقه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و توتون و لبنیات و میوه ها و شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


نجی. [ ن َ ] ( از ع ، ص ) بدچشم. سخت چشم زخم رساننده. نجی ٔ. ( ناظم الاطباء ). || همراز. ( ناظم الاطبا ). رجوع به نَجی شود. || ( اِ ) راز. ( ناظم الاطباء ). رجوع به نَجی شود.

نجی. [ ن َ جی ی ] ( ع اِ ) راز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سِر. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). ج ، انجیة. || ( ص ) همراز. ( مهذب الاسماء ) ( ترجمان علامه جرجانی ) ( دهار ) ( دستور اللغة ). همراز کسی. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). که با او راز گوئی . ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) :
گشت نام آن دریده فرّجی
آن لقب شد فاش زآن مرد نجی.
مولوی.
|| قرین. ( یادداشت مؤلف ). || محدِّث. ( از اقرب الموارد ) ( المنجد ). || سریع. ( اقرب الموارد ): بعیر نجی و ناقة نجیة.

نجی. [ ن َ جی ی ] ( اِخ ) لقب نوح پیغامبر است. مخفف نجی اﷲ است. رجوع به نجی اﷲ شود.

نجی. [ ن َ جی ی ] ( اِخ ) لقب موسی پیغامبر. ( مهذب الاسماء ). رجوع به نجی الرحمن شود.

نجی. [ ن ُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ژاوه رود بخش رزاب شهرستان سنندج ، در 21 هزارگزی مشرق رزاب و 8 هزارگزی مغرب آویهنگ ، در منطقه کوهستانی سردسیری واقع است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و توتون و لبنیات و میوه ها و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

نجی ٔ. [ ن َ ج ِءْ ] ( ع ص ) بدچشم سخت چشم زخم رساننده. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( اقرب الموارد ). نجؤ. نجی ٔ. نجوء. ( از آنندراج ): نجی ءالعین ؛ خبیث العین. بدچشم. ( از المنجد ).

نجی ٔ. [ ن َ ] ( ع ص ) بدچشم سخت چشم زخم رساننده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). نجِی ٔ. رجوع به نجی [ ن َ ج ِءْ ] شود.

دانشنامه عمومی

نجی ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
نجی (زنجان)
نجی (سنندج)

پیشنهاد کاربران

ناله کننده، شکوه کننده


معنی سنگی مارپیچ. کسی از دیاکگان به حالت حرفعی استفاده می کنه و. . .


کلمات دیگر: