کلمه جو
صفحه اصلی

باقیه

فرهنگ اسم ها

اسم: باقیه (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: bāqiye) (فارسی: باقيه) (انگلیسی: baghiye)
معنی: مونث باقی، باقیات و صالحات، ( مؤنث باقی )، عمل صالح، آن که یا آنچه وجود دارد، موجود، پاینده، پایدار

(تلفظ: bāqiye) (عربی) (مؤنث باقی) ، عمل صالح ؛ آن که یا آنچه وجود دارد ، موجود ؛ پاینده ، پایدار


فرهنگ فارسی

مونث باقی، باقیات و صالحات، عمل های نیک، کارهای خوب و آثار خوب که از انسان است
( اسم ) مونث باقی : آثار باقیه . جمع : باقیات بواقی

لغت نامه دهخدا

( باقیة ) باقیة. [ ی َ ] ( ع ص ، اِ ) تأنیث باقی. آنکه بپاید. زنده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ، باقیات ، بَواق. ( از اقرب الموارد ). || عمل صالح. || گاهی بجای مصدر استعمال شود. بقاء. و منه قوله تعالی : فهل تری لهم من باقیة ؛ ای بقاء. ( منتهی الارب ). || البقیه و الباقیه ، هر عبادتی که قصد از آن وجه خدای تعالی باشد و بهمین دلیل آمده است که : بقیةاﷲ خیر لکم. ( از تاج العروس ). بقیه عبارت از مراقبت و طاعة است. ( تاج العروس ). و رجوع به باقیات شود.

باقیة. [ ی َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث باقی . آنکه بپاید. زنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، باقیات ، بَواق . (از اقرب الموارد). || عمل صالح . || گاهی بجای مصدر استعمال شود. بقاء. و منه قوله تعالی : فهل تری لهم من باقیة ؛ ای بقاء. (منتهی الارب ). || البقیه و الباقیه ، هر عبادتی که قصد از آن وجه خدای تعالی باشد و بهمین دلیل آمده است که : بقیةاﷲ خیر لکم . (از تاج العروس ). بقیه عبارت از مراقبت و طاعة است . (تاج العروس ). و رجوع به باقیات شود.


فرهنگ عمید

= باقی

باقی#NAME?


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی بَاقِیَةً: باقی -ماندگار
معنی عَقِبِهِ: ذریه و فرزندانش ( در عبارت "جَعَلَهَا کَلِمَةً بَاقِیَةً فِی عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ ")
ریشه کلمه:
بقی (۲۱ بار)


کلمات دیگر: