کلمه جو
صفحه اصلی

عنقا


مترادف عنقا : سیمرغ

برابر پارسی : سیمرغ، مرغ افسانه یی، سئنه

فارسی به انگلیسی

mythical bird of great wisdom, phoenix

phoenix


فرهنگ اسم ها

اسم: عنقا (دختر) (عربی) (تلفظ: angha) (فارسی: عَنقا) (انگلیسی: angha)
معنی: مرغی افسانه ای، سیمرغ

مترادف و متضاد

phoenix (اسم)
سمندر، عنقا، مرغ افسانه ای منحصر بفرد

gryphon (اسم)
شیر دال، اشتر، یک جور لاشخور، عنقا، گاو

griffon (اسم)
اشتر، یک جور لاشخور، عنقا، گاو

فرهنگ فارسی

مرغی است افسانه یی سیمرغ : [ برو این دام بر مرغ دگر نه که عنقا را بلند است آشیانه .] ( حافظ . ۲۹۷ )
۱ - ( صفت ) مونث اعنق زن دراز گردن ۲ - سیمرغ . ۳ - عقل وهم عقل فعال . ۴ - آهنگی است از موسیقی قدیم . ۵ - نام سازی است که گردنی دراز دارد .

(ادبی) سیمرغ


فرهنگ معین

(عَ نْ ) [ ع . عنقاء ] (اِ. ) سیمرغ ، نام مرغی افسانه ای که زال پدر رستم را پرورد. جایگاه این مرغ در کوه البرز است .

لغت نامه دهخدا

عنقا. [ ع َ ] ( اِخ ) همان عنقاء است که در تداول فارسی زبانان همزه آن مانند سایر الفهای ممدود، به تلفظ درنیاید. سیمرغ. اشترکا. عنقای مغرب. عنقای مغربی. رجوع به عَنْقاء شود :
بسان مخلب عنقا پدیدشد ز افق
و یا چو ابروی زال از نشیمن عنقا .
منوچهری.
ابله آن گرگی که او نخجیر با شیران کند
احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند.
منوچهری.
با هر کس منشین و مبر از همگان نیز
بر راه خرد رو نه مگس باش نه عنقا.
ناصرخسرو.
رستم چرا نخواند بروز مرگ
آن تیز پرّ و چنگل عنقا را؟
ناصرخسرو ( دیوان چ مینوی ص 167 ).
خرسندمشو به نام بی معنی
نام تهی است زی خرد عنقا.
ناصرخسرو.
از چتر تو سایه همای افتد
وز گرد سپاه سایه عنقا.
مسعودسعد.
گرچه عنقا را نگیرد هیچ باز صیدگیر
باز کز دست تو پرد صید او عنقا بود.
امیرمعزی.
نقاش چیره دست است آن ناخدای ترس
عنقا ندیده صورت عنقا کند همی.
؟ ( از کلیله و دمنه ).
گرچه شد ز اهل روزگار جدا
چه کم است آخر از مگس عنقا.
سنایی.
ز گرد راه چوعنقا به آشیانه باز
بسوی بنده خرامید شاه بنده نواز.
سوزنی.
در جوف سپهر تنگدل بود
عنقا به قفس درون نیاید.
انوری.
ملک به کام کی شود تا نرسد بحکم او
عنقا دایه کی شود نا نرسد بزال زر.
مجیر بیلقانی.
من اندر رنج و دونان بر سر گنج
مگس در گلشن و عنقا به گلخن.
خاقانی.
گر به خدمت کم رسم معذور دار
کز پی عنقا نشان خواهم گزید.
خاقانی.
وگر عنقایی از مرغان ز کوه قاف دین مگذر
که چون بی قاف شد عنقا عنا گردد ز نادانی.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 424 ).
هنر نهفته چو عنقا بماند از آنکه بماند
کسی که بازشناسد همای را از خاد.
ظهیرفاریابی ( دیوان ص 66 ).
چو مشک از ناف عزلت بو گرفتم
بتنهایی چو عنقا خو گرفتم.
نظامی.
به بازچتر عنقا را بگیرد
به تاج زر ثریا را بگیرد.
نظامی.
برون رفت و روی از جهان درکشید
چو عنقا شداز بزم شه ناپدید.
نظامی.

عنقا. [ ع َ ] (ع اِ) نام سازی است که گردنی دراز دارد. (از آنندراج ) (غیاث اللغات ) :
گهی سماع زنی گاه بربط و گه چنگ
گهی چغانه و طنبور و شوشک و عنقا.

فرخی .


مطربانی چو باربد زیبا
چنگ و بربط چغانه و عنقا.

مسعودسعد.


به پیروزی و بهروزی نشین می خور به کام دل
به لحن چنگ و طنبور و رباب و بربط و عنقا.

مسعودسعد.


ز دستان قمری در او بانگ عنقا
ز آواز بلبل دراو زخم مزهر.

ازرقی .


از برای عاشقان مفلس اکنون بی طمع
بلبل خوش نغمه گه شهرود و گه عنقا زند.

فضل بن یحیی هروی .


|| نام نوایی است از موسیقی . (از آنندراج ) (از غیاث اللغات )(از ناظم الاطباء).

عنقا. [ ع َ ] (اِخ ) همان عنقاء است که در تداول فارسی زبانان همزه ٔ آن مانند سایر الفهای ممدود، به تلفظ درنیاید. سیمرغ . اشترکا. عنقای مغرب . عنقای مغربی . رجوع به عَنْقاء شود :
بسان مخلب عنقا پدیدشد ز افق
و یا چو ابروی زال از نشیمن عنقا .

منوچهری .


ابله آن گرگی که او نخجیر با شیران کند
احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند.

منوچهری .


با هر کس منشین و مبر از همگان نیز
بر راه خرد رو نه مگس باش نه عنقا.

ناصرخسرو.


رستم چرا نخواند بروز مرگ
آن تیز پرّ و چنگل عنقا را؟

ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 167).


خرسندمشو به نام بی معنی
نام تهی است زی خرد عنقا.

ناصرخسرو.


از چتر تو سایه ٔ همای افتد
وز گرد سپاه سایه ٔ عنقا.

مسعودسعد.


گرچه عنقا را نگیرد هیچ باز صیدگیر
باز کز دست تو پرد صید او عنقا بود.

امیرمعزی .


نقاش چیره دست است آن ناخدای ترس
عنقا ندیده صورت عنقا کند همی .

؟ (از کلیله و دمنه ).


گرچه شد ز اهل روزگار جدا
چه کم است آخر از مگس عنقا.

سنایی .


ز گرد راه چوعنقا به آشیانه ٔ باز
بسوی بنده خرامید شاه بنده نواز.

سوزنی .


در جوف سپهر تنگدل بود
عنقا به قفس درون نیاید.

انوری .


ملک به کام کی شود تا نرسد بحکم او
عنقا دایه کی شود نا نرسد بزال زر.

مجیر بیلقانی .


من اندر رنج و دونان بر سر گنج
مگس در گلشن و عنقا به گلخن .

خاقانی .


گر به خدمت کم رسم معذور دار
کز پی عنقا نشان خواهم گزید.

خاقانی .


وگر عنقایی از مرغان ز کوه قاف دین مگذر
که چون بی قاف شد عنقا عنا گردد ز نادانی .

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 424).


هنر نهفته چو عنقا بماند از آنکه بماند
کسی که بازشناسد همای را از خاد.

ظهیرفاریابی (دیوان ص 66).


چو مشک از ناف عزلت بو گرفتم
بتنهایی چو عنقا خو گرفتم .

نظامی .


به بازچتر عنقا را بگیرد
به تاج زر ثریا را بگیرد.

نظامی .


برون رفت و روی از جهان درکشید
چو عنقا شداز بزم شه ناپدید.

نظامی .


عنکبوت ار طبع عنقا داشتی
از لعابی خیمگی افراشتی .

مولوی .


وصف بازان را شنیده در زمان
گفته من عنقای وقتم بیگمان .

مولوی .


نباشد محرم عنقا مگس .

مولوی .


اگر عنقا ز بی برگی بمیرد
شکار از چنگ گنجشکان نگیرد.

سعدی .


ولیکن ترا صبر عنقا نباشد
که در دام شهوت به گنجشک مانی .

سعدی .


مرا که عزلت عنقا گرفتمی همه عمر
چنان اسیر گرفتی که باز تیهو را.

سعدی .


یافت عنقا ز عزلت و دوری
قاف تا قاف نام مستوری .

اوحدی .


برو این دام بر مرغ دگر نه
که عنقا را بلند است آشیانه .

حافظ.


عنقا شکار کس نشود دام بازچین
کآنجا همیشه باد به دست است دام را.

حافظ.


من و اندیشه ٔ مدح تو بادا زین هوس شرمم
چنان پرد مگس جایی که ریزد بال و پر عنقا.

هاتف .


- خود را عنقا کردن ؛ کنایه از گم شدن و ناپدید گردیدن است :
از که مشرق چو طاووسی برآید بامداد
در که مغرب شبانگه خویشتن عنقا کند.

ناصرخسرو.


- عنقاپیکر ؛ بزرگ جثه . که پیکری چون عنقا دارد :
در مقام عز عزلت در صف دیوان عهد
راست گویی روستم پیکار و عنقاپیکرم .

خاقانی .


- عنقاسخن ؛ که سخنی چون عنقا دارد. بمجاز فصیح :
خاقانی است بلبل عنقاسخن ولی
عنقاست کبک هم صفت اوش چون نهی .

خاقانی .


- عنقاوار ؛ مانند عنقا. بسان عنقا :
قاز ار بازو زند بر یاد عدل پهلوان
چرغ عنقاوار متواری شود از بیم قاز.

سوزنی .


- عنقای فرتوت ؛ کنایه از زمین و ظلمت شب باشد. (انجمن آرای ناصری ). کنایه از زمین است :
شباهنگام این عنقای فرتوت
شکم پر کرد از این یکدانه یاقوت .

نظامی .



فرهنگ عمید

۱. مرغی افسانه ای که مظهر عزلت یا نایابی است: برو این دام بر مرغ دگر نه / که عنقا را بلند است آشیانه (حافظ: ۸۵۲ ).
۲. (موسیقی ) سازی زهی با گردن دراز که امروزه از میان رفته است.
۳. (موسیقی ) سازی بادی که امروزه از میان رفته است.
۴. سختی، بلا.
* عنقای مُغرب: [قدیمی] سیمرغ: کس نیاید به عشق بر پیروز / عشقْ عنقای مُغرب است امروز (سنائی۱: ۳۳۴ ).

۱. مرغی افسانه‌ای که مظهر عزلت یا نایابی است: ◻︎ برو این دام بر مرغ دگر نه / که عنقا را بلند است آشیانه (حافظ: ۸۵۲).
۲. (موسیقی) سازی زهی با گردن دراز که امروزه از میان رفته است.
۳. (موسیقی) سازی بادی که امروزه از میان رفته است.
۴. سختی؛ بلا.
⟨ عنقای مُغرب: [قدیمی] سیمرغ: ◻︎ کس نیاید به عشق بر پیروز / عشقْ عنقای مُغرب است امروز (سنائی۱: ۳۳۴).


دانشنامه آزاد فارسی

عَنقا
عَنقا
اصطلاحی عرفانی. از آن جا که عنقا پرنده ای است افسانه ای که تنها نامی از آن بر زبان است و صورتی خیالی از آن در ذهن، و وجودی خارجی و حقیقی ندارد، عارفان هیولایی (مادّۀ اوّلیه ای) را که خداوند صور عالم را در آن پدید آورد عنقا خوانده اند. چه، این مادّۀ اولیه نیز به تعقّل درمی آید، اما هیچ گاه بدون صورت در عالم خارج پدید نمی آید. در عرف و ادب عرفانی گاه مراد از عنقای عربی که قرینۀ فارسی آن سیمرغ است، ذات شناخت ناپذیرحضرت حق است. نیز ← سیمرغ_(اسطوره)

پیشنهاد کاربران

ـ عنقا مرغی را گویند افسانه ای که بر فراز کوه قاف سکنی دارد، این مرغ هر زمانی که قصد یار کند تخمی نوین گذاشته و آنچنان بروی آن تخم بال بال می زند تا خود در از حرارت و شوق وصال یار آتش گرفته می سوزد و از خاکستر وجودش ، فرزندش بارور شده و تولد می یابد. . . گویند در تمام هستی تنها یک مرغ عنقا وجود دارد و آشیان بر قله قاف که بلند ترین قله وجود هست ، دارد!!
ـ عنقا را به اشتباه با سیمرغ یکی می دانند. هر چند داستان سیمرغ و عنقا در نهایت در یک سوی می باشد و هر دو این داستان ها تعالیمی عرفانی در بر دارند اما واژگانی مجزا می باشند!
- مرغی اسطوره ای که در عربی عنقا و در پارسی ققنوس و به انگلیسی phoenix گویند. رجوع شود به ققنوس یا ققنس در همین لغت نامه.
ـ عارف کامل حضرت جلال الدین میر ابولفضل عنقا از پیران مکتب طریقت اویسی شاه مقصودی هستند که فرزندان ایشان نیز صاحب کمالات عرفانی بوده وپیران سلسله دراویشی اویسی شاه مقصودی می باشند
حضرت میر قطب الدین محمد عنقا ، حضرت محمد صادق شاه مقصود عنقا و نیز حضرت صلاح الدین نادر عنقا که استاد و پیر دراویش اویسی شاه مقصودی در زمان حال می باشند.

آراسته، زینت شده، جواهرنشان

به کرکس هم گفته میشود

سیمرغ
سپاس از کادر پزشکان

هو
سیمرغ.

عنقا: مرغ افسانه ای شبیه به ققنس
دکتر شفیعی کدکنی در مورد واژه ی "عنقا" می نویسد : ( ( در اساطیر فارسی و عربی رمز چیز های دست نیافتنی است . در ترجمه هایی که از اساطیر ایرانی و عربی شده است ، همه جا سیمرغ به عنقا ترجمه شده است . تصور عرب جاهلی از عنقا با سیمرغ در نظر ایرانیان بعضی تشابهاتی داشته است و بهمین دلیل در ادبیات فارسی عصر اسلامی سیمرغ و عنقا غالبا بهم آمیخته شده است . مرغی که شکار کس نمی شود و آشیانه بر جایی بس بلند و دور از دسترس دارد . رمز عزلت و گوشه نشینی . ) )
( تازیانه های سلوک، نقد و تحلیل قصاید سنائی، دکتر شفیعی کدکنی، زمستان ۱۳۸۳، ص 259. )

هر راز که اندر دل دانا باشد
باید که نهفته تر ز عنقا باشد
کاندر صدف از نهفتگی گردد در
آن قطره که راز دل دریا باشد

سیمرغ



عنقا یا انقا؟؟اگر کلمه ای عربی نیست. ولی با حروف مخصوص عربی ( ح. ع. ث. ص. ض. ذ. ط. ظ ) نوشته شده است. تورکی است. مثل طومار ( تومار ) اصلان ( اسلان ) عقاب ( اوقاپ=قارتال ) عنکبوت ( انکه بوت=حیوانی که رانهای بزرگی دارد ) . قاطر ( قاتیر=حیوانی که از قاطی شدن ( اسپرم ) خر و اسب بوجود آمده است ) . . انقا ( ان قا ) کلماتی که ان ( بزرگ ) دارنند. تورکی هستند. مثل اندام. انگیزه. انگ. انزلی. انزاب. انزر کلماتی که آخرشان قا هست. تورکی هست. مثل قاقا. قارقا. پوتوشقا. قونقا. زیمیشقا ( سیمیشقا ) . قاریشقا. دالقا ( موج ) . . . .



کلمات دیگر: