تبرخون
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
درخت عناب، چوبدستی سرخ رنگ که درجنگ دست میگرفتند
( صفت ) مردم خونی بی باک و دزد و اوباش .
( صفت ) مردم خونی بی باک و دزد و اوباش .
فرهنگ معین
(تَ بَ ) (اِ. ) ۱ - نک عناب . ۲ - چوبی سخت و سرخ رنگ که شاطران در دست گیرند.
لغت نامه دهخدا
تبرخون. [ ت َ ب َ ] ( اِ ) عناب. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ). عناب است و آن میوه ای است شبیه به سنجد. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). عناب ، که میوه درختی است. ( فرهنگ نظام ) ( از لسان العجم شعوری ورق 286 ب ). و در دواها بکار برند. ( برهان ) ( از فرهنگ نظام ) :
فضل تبرخون نیافت سنجد هرگز
گرچه بدیدن چو سنجد است تبرخون.
سرخ چو مریخ روی نار و تبرخون.
لب تبری وار تبرخون بدست
مغز تبرزد به تبرخون شکست.
همه دشت دست و سر و خون گرفت
دل ریگ رنگ تبرخون گرفت.
از بس که درین هر دو زمین ریخته ای خون
زین هر دو زمین هرچه گیا روید تا حشر
بیخش همه رویین بود و شاخ تبرخون.
فضل تبرخون نیافت سنجد هرگز
گرچه بدیدن چو سنجد است تبرخون.
ناصرخسرو ( از فرهنگ جهانگیری ).
زرد چو زهره ست عارض بهی و سیب سرخ چو مریخ روی نار و تبرخون.
ناصرخسرو ( ایضاً ).
|| در بعضی از فرهنگها نوشته اند که چوبی است سرخ رنگ و بغایت سخت و گران و املس که شاطران از آن چوبدستی سازند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( لسان العجم شعوری ورق 286 ب ). چوبی باشد سخت و سرخ رنگ که شاطران در دست میگیرند. ( برهان ). چوبی باشد سرخ و سخت و گران. ( غیاث اللغات ). چوبی است سرخ رنگ که شاطران از آن چوبدستی کنند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). چوبی است سرخ رنگ بغایت سخت و گران و املس که شاطران از آن چوبدستی سازند. ( فرهنگ رشیدی ) ( از فرهنگ نظام ). طبرخون معرب آن. ( فرهنگ رشیدی ). چوبی سخت وسرخ که شاطران در دست گیرند. ( ناظم الاطباء ). چوبی که از آن دسته تازیانه سازند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ): لب تبری وار تبرخون بدست
مغز تبرزد به تبرخون شکست.
نظامی ( از فرهنگ رشیدی ).
|| سرخ بید. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج )( لسان العجم شعوری ورق 286 ب ) ( ناظم الاطباء ). جهانگیری از فرهنگها نقل میکند که معنی تبرخون سرخ بید و بقم هم هست لیکن از اشعاری که سند آوردند همان دو معنی مذکور ( چوب سرخ ، عناب ) مفهوم میشود. ( فرهنگ نظام ). || در بعضی [ از فرهنگ ها ] بمعنی بقم رنگ رقم کرده اند. ( فرهنگ جهانگیری ). و چوب بقم را هم گفته اند و آن چوبی باشد که بدان چیزها را رنگ کنند. ( برهان ) ( غیاث اللغات ). چوب بقم. ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( لسان العجم شعوری ورق 286 ب ) : همه دشت دست و سر و خون گرفت
دل ریگ رنگ تبرخون گرفت.
اسدی ( از شعوری ایضاً ).
از بس که تو در هند و در ایران زده ای تیغاز بس که درین هر دو زمین ریخته ای خون
زین هر دو زمین هرچه گیا روید تا حشر
بیخش همه رویین بود و شاخ تبرخون.
تبرخون . [ ت َ ب َ ] (اِ) عناب . (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ). عناب است و آن میوه ای است شبیه به سنجد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). عناب ، که میوه ٔ درختی است . (فرهنگ نظام ) (از لسان العجم شعوری ورق 286 ب ). و در دواها بکار برند. (برهان ) (از فرهنگ نظام ) :
فضل تبرخون نیافت سنجد هرگز
گرچه بدیدن چو سنجد است تبرخون .
زرد چو زهره ست عارض بهی و سیب
سرخ چو مریخ روی نار و تبرخون .
|| در بعضی از فرهنگها نوشته اند که چوبی است سرخ رنگ و بغایت سخت و گران و املس که شاطران از آن چوبدستی سازند. (فرهنگ جهانگیری ) (لسان العجم شعوری ورق 286 ب ). چوبی باشد سخت و سرخ رنگ که شاطران در دست میگیرند. (برهان ). چوبی باشد سرخ و سخت و گران . (غیاث اللغات ). چوبی است سرخ رنگ که شاطران از آن چوبدستی کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). چوبی است سرخ رنگ بغایت سخت و گران و املس که شاطران از آن چوبدستی سازند. (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ نظام ). طبرخون معرب آن . (فرهنگ رشیدی ). چوبی سخت وسرخ که شاطران در دست گیرند. (ناظم الاطباء). چوبی که از آن دسته ٔ تازیانه سازند. (انجمن آرا) (آنندراج ):
لب تبری وار تبرخون بدست
مغز تبرزد به تبرخون شکست .
|| سرخ بید. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج )(لسان العجم شعوری ورق 286 ب ) (ناظم الاطباء). جهانگیری از فرهنگها نقل میکند که معنی تبرخون سرخ بید و بقم هم هست لیکن از اشعاری که سند آوردند همان دو معنی مذکور (چوب سرخ ، عناب ) مفهوم میشود. (فرهنگ نظام ). || در بعضی [ از فرهنگ ها ] بمعنی بقم رنگ رقم کرده اند. (فرهنگ جهانگیری ). و چوب بقم را هم گفته اند و آن چوبی باشد که بدان چیزها را رنگ کنند. (برهان ) (غیاث اللغات ). چوب بقم . (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (لسان العجم شعوری ورق 286 ب ) :
همه دشت دست و سر و خون گرفت
دل ریگ رنگ تبرخون گرفت .
از بس که تو در هند و در ایران زده ای تیغ
از بس که درین هر دو زمین ریخته ای خون
زین هر دو زمین هرچه گیا روید تا حشر
بیخش همه رویین بود و شاخ تبرخون .
مسعودی رازی (از انجمن آرا).
|| بعضی گویند که آن صندل سرخ است . (غیاث اللغات ). || درخت عناب . (ناظم الاطباء). || نوعی از تره باشد که با نان و طعام بخورند و آن را طرخان و طرخون نیز گویند و معرب آن طبرخون بود. (فرهنگ جهانگیری ) (از لسان العجم شعوری ورق 286 ب ). ترخون رانیز گویند که نوعی از سبزی خوردنی است ، معرب آن طبرخون است . (برهان ). ترخون . (ناظم الاطباء). مؤلف جهانگیری یک معنی تبرخون را ترخون که از سبزیهای خوردنی است قرار میدهد و گوید معرب آن طرخون است [ کذا ]، در کتب طب طرخون از لفظ سریانی طرخونی آمده ، پس ترخون مفرس است از سریانی . (فرهنگ نظام ). رجوع به طرخون وطبرخون شود.
فضل تبرخون نیافت سنجد هرگز
گرچه بدیدن چو سنجد است تبرخون .
ناصرخسرو (از فرهنگ جهانگیری ).
زرد چو زهره ست عارض بهی و سیب
سرخ چو مریخ روی نار و تبرخون .
ناصرخسرو (ایضاً).
|| در بعضی از فرهنگها نوشته اند که چوبی است سرخ رنگ و بغایت سخت و گران و املس که شاطران از آن چوبدستی سازند. (فرهنگ جهانگیری ) (لسان العجم شعوری ورق 286 ب ). چوبی باشد سخت و سرخ رنگ که شاطران در دست میگیرند. (برهان ). چوبی باشد سرخ و سخت و گران . (غیاث اللغات ). چوبی است سرخ رنگ که شاطران از آن چوبدستی کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). چوبی است سرخ رنگ بغایت سخت و گران و املس که شاطران از آن چوبدستی سازند. (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ نظام ). طبرخون معرب آن . (فرهنگ رشیدی ). چوبی سخت وسرخ که شاطران در دست گیرند. (ناظم الاطباء). چوبی که از آن دسته ٔ تازیانه سازند. (انجمن آرا) (آنندراج ):
لب تبری وار تبرخون بدست
مغز تبرزد به تبرخون شکست .
نظامی (از فرهنگ رشیدی ).
|| سرخ بید. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج )(لسان العجم شعوری ورق 286 ب ) (ناظم الاطباء). جهانگیری از فرهنگها نقل میکند که معنی تبرخون سرخ بید و بقم هم هست لیکن از اشعاری که سند آوردند همان دو معنی مذکور (چوب سرخ ، عناب ) مفهوم میشود. (فرهنگ نظام ). || در بعضی [ از فرهنگ ها ] بمعنی بقم رنگ رقم کرده اند. (فرهنگ جهانگیری ). و چوب بقم را هم گفته اند و آن چوبی باشد که بدان چیزها را رنگ کنند. (برهان ) (غیاث اللغات ). چوب بقم . (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (لسان العجم شعوری ورق 286 ب ) :
همه دشت دست و سر و خون گرفت
دل ریگ رنگ تبرخون گرفت .
اسدی (از شعوری ایضاً).
از بس که تو در هند و در ایران زده ای تیغ
از بس که درین هر دو زمین ریخته ای خون
زین هر دو زمین هرچه گیا روید تا حشر
بیخش همه رویین بود و شاخ تبرخون .
مسعودی رازی (از انجمن آرا).
|| بعضی گویند که آن صندل سرخ است . (غیاث اللغات ). || درخت عناب . (ناظم الاطباء). || نوعی از تره باشد که با نان و طعام بخورند و آن را طرخان و طرخون نیز گویند و معرب آن طبرخون بود. (فرهنگ جهانگیری ) (از لسان العجم شعوری ورق 286 ب ). ترخون رانیز گویند که نوعی از سبزی خوردنی است ، معرب آن طبرخون است . (برهان ). ترخون . (ناظم الاطباء). مؤلف جهانگیری یک معنی تبرخون را ترخون که از سبزیهای خوردنی است قرار میدهد و گوید معرب آن طرخون است [ کذا ]، در کتب طب طرخون از لفظ سریانی طرخونی آمده ، پس ترخون مفرس است از سریانی . (فرهنگ نظام ). رجوع به طرخون وطبرخون شود.
فرهنگ عمید
۱. (زیست شناسی ) = عناب
۲. (زیست شناسی ) درخت عناب.
۳. چوب دستی سرخ رنگ که در قدیم هنگام جنگ به دست می گرفتند، چوب بقم.
۲. (زیست شناسی ) درخت عناب.
۳. چوب دستی سرخ رنگ که در قدیم هنگام جنگ به دست می گرفتند، چوب بقم.
پیشنهاد کاربران
تبرخون. ( تَ بَ ) . ( ا. ف. )
عناب . ( فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ) . عناب است و آن میوه ای است شبیه به سنجد. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . عناب ، که میوه درختی است . ( فرهنگ نظام ) ( از لسان العجم شعوری ورق 286 ب ) . و در دواها بکار برند. ( برهان ) ( از فرهنگ نظام ) :
فضل تبرخون نیافت سنجد هرگز
گرچه بدیدن چو سنجد است تبرخون .
ناصرخسرو ( از فرهنگجهانگیری ) .
زرد چو زهره ست عارض بهی و سیب
سرخ چو مریخ روی نار و تبرخون .
ناصرخسرو ( ایضاً ) .
در بعضی از فرهنگها نوشته اند که چوبی است سرخ رنگ و بغایت سخت و گران و املس که شاطران از آن چوبدستی سازند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( لسان العجم شعوری ورق 286 ب ) . چوبی باشد سخت و سرخ رنگ که شاطران در دست میگیرند. ( برهان ) . چوبی باشد سرخ و سخت و گران . ( غیاث اللغات ) . چوبی است سرخ رنگ که شاطران از آن چوبدستی کنند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . چوبی است سرخ رنگ بغایت سخت و گران و املس که شاطران از آن چوبدستی سازند. ( فرهنگ رشیدی ) ( از فرهنگ نظام ) . طبرخون معرب آن . ( فرهنگ رشیدی ) . چوبی سخت و سرخ که شاطران در دست گیرند. ( ناظم الاطباء ) . چوبی که از آن دسته تازیانه سازند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
لب تبری وار تبرخون بدست
مغزتبرزد به تبرخون شکست .
نظامی ( از فرهنگ رشیدی ) .
سرخ بید. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( لسان العجم شعوری ورق 286 ب ) ( ناظم الاطباء ) . جهانگیری از فرهنگها نقل میکند که معنی تبرخون سرخ بید و بقم هم هست لیکن از اشعاری که سند آوردند همان دو معنی مذکور ( چوب سرخ ، عناب ) مفهوم میشود. ( فرهنگ نظام ) .
در بعضی [ از فرهنگها ] بمعنی بقم رنگرقم کرده اند. ( فرهنگ جهانگیری ) . و چوب بقم را هم گفته اند و آن چوبی باشد که بدان چیزها را رنگ کنند. ( برهان ) ( غیاث اللغات ) . چوب بقم . ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( لسان العجم شعوری ورق 286 ب ) :
همه دشت دست و سر و خون گرفت
دل ریگ رنگ تبرخون گرفت .
اسدی ( از شعوری ایضاً ) .
از بس که تو در هند ودر ایران زده ای تیغ
از بس که درین هر دو زمین ریخته ای خون
زین هر دو زمین هرچه گیا روید تا حشر
بیخش همه رویین بود و شاخ تبرخون .
مسعودی رازی ( از انجمن آرا ) .
بعضی گویند که آن صندل سرخ است . ( غیاث اللغات ) .
درخت عناب . ( ناظم الاطباء ) .
نوعی از تره باشد که با نان وطعام بخورند و آن را طرخان و طرخون نیز گویند و معرب آن طبرخون بود. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از لسان العجم شعوری ورق 286 ب ) . ترخون را نیز گویند که نوعی از سبزی خوردنی است ، معرب آن طبرخون است . ( برهان ) . ترخون . ( ناظم الاطباء ) . مولف جهانگیری یک معنی تبرخون را ترخون که از سبزیهای خوردنی است قرار میدهد و گوید معرب آن طرخون است [ کذا ]، در کتب طب طرخون از لفظ سریانی طرخونی آمده ، پس ترخون مفرس است از سریانی . ( فرهنگ نظام ) . رجوع به طرخون و طبرخون شود
اربیژ، ارنبیژ و بقم هم گفته شده است
عناب . ( فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ) . عناب است و آن میوه ای است شبیه به سنجد. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . عناب ، که میوه درختی است . ( فرهنگ نظام ) ( از لسان العجم شعوری ورق 286 ب ) . و در دواها بکار برند. ( برهان ) ( از فرهنگ نظام ) :
فضل تبرخون نیافت سنجد هرگز
گرچه بدیدن چو سنجد است تبرخون .
ناصرخسرو ( از فرهنگجهانگیری ) .
زرد چو زهره ست عارض بهی و سیب
سرخ چو مریخ روی نار و تبرخون .
ناصرخسرو ( ایضاً ) .
در بعضی از فرهنگها نوشته اند که چوبی است سرخ رنگ و بغایت سخت و گران و املس که شاطران از آن چوبدستی سازند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( لسان العجم شعوری ورق 286 ب ) . چوبی باشد سخت و سرخ رنگ که شاطران در دست میگیرند. ( برهان ) . چوبی باشد سرخ و سخت و گران . ( غیاث اللغات ) . چوبی است سرخ رنگ که شاطران از آن چوبدستی کنند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . چوبی است سرخ رنگ بغایت سخت و گران و املس که شاطران از آن چوبدستی سازند. ( فرهنگ رشیدی ) ( از فرهنگ نظام ) . طبرخون معرب آن . ( فرهنگ رشیدی ) . چوبی سخت و سرخ که شاطران در دست گیرند. ( ناظم الاطباء ) . چوبی که از آن دسته تازیانه سازند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
لب تبری وار تبرخون بدست
مغزتبرزد به تبرخون شکست .
نظامی ( از فرهنگ رشیدی ) .
سرخ بید. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( لسان العجم شعوری ورق 286 ب ) ( ناظم الاطباء ) . جهانگیری از فرهنگها نقل میکند که معنی تبرخون سرخ بید و بقم هم هست لیکن از اشعاری که سند آوردند همان دو معنی مذکور ( چوب سرخ ، عناب ) مفهوم میشود. ( فرهنگ نظام ) .
در بعضی [ از فرهنگها ] بمعنی بقم رنگرقم کرده اند. ( فرهنگ جهانگیری ) . و چوب بقم را هم گفته اند و آن چوبی باشد که بدان چیزها را رنگ کنند. ( برهان ) ( غیاث اللغات ) . چوب بقم . ( ناظم الاطباء ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( لسان العجم شعوری ورق 286 ب ) :
همه دشت دست و سر و خون گرفت
دل ریگ رنگ تبرخون گرفت .
اسدی ( از شعوری ایضاً ) .
از بس که تو در هند ودر ایران زده ای تیغ
از بس که درین هر دو زمین ریخته ای خون
زین هر دو زمین هرچه گیا روید تا حشر
بیخش همه رویین بود و شاخ تبرخون .
مسعودی رازی ( از انجمن آرا ) .
بعضی گویند که آن صندل سرخ است . ( غیاث اللغات ) .
درخت عناب . ( ناظم الاطباء ) .
نوعی از تره باشد که با نان وطعام بخورند و آن را طرخان و طرخون نیز گویند و معرب آن طبرخون بود. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از لسان العجم شعوری ورق 286 ب ) . ترخون را نیز گویند که نوعی از سبزی خوردنی است ، معرب آن طبرخون است . ( برهان ) . ترخون . ( ناظم الاطباء ) . مولف جهانگیری یک معنی تبرخون را ترخون که از سبزیهای خوردنی است قرار میدهد و گوید معرب آن طرخون است [ کذا ]، در کتب طب طرخون از لفظ سریانی طرخونی آمده ، پس ترخون مفرس است از سریانی . ( فرهنگ نظام ) . رجوع به طرخون و طبرخون شود
اربیژ، ارنبیژ و بقم هم گفته شده است
کلمات دیگر: