تبرید
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
سردکردن، خنک کردن
۱- خنکی خوردن سردی خوردن .۲-( مصدر ) سردکردن خنکی آوردن خنک کردن . ۳- ( اسم ) خنکی . جمع : تبریدات .
۱- خنکی خوردن سردی خوردن .۲-( مصدر ) سردکردن خنکی آوردن خنک کردن . ۳- ( اسم ) خنکی . جمع : تبریدات .
فرهنگ معین
(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) خنک کردن ، سرد کردن .
لغت نامه دهخدا
تبرید. [ ت َ ] ( ع مص ) سرد کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( دهار ). خنک گردانیدن. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ). سرد و خنک گردانیدگی. ( ناظم الاطباء ): تبرید آب ؛ خنک گردانیدن آنرا. ( از قطر المحیط ). ببرف آمیختن آنرا. ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || نوشانیدن شربتی که سرد گرداند قلب را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). چیزهای خنک خوردن برای دفع حرارت مزاج. ( فرهنگ نظام ). || سست و ضعیف ساختن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ناتوان ساختن مرض کسی را. ( از قطر المحیط ). || لاتبرد عن فلان ؛ ای ان ظلمک فلا تشتمه ُ فتنقص اثمه. ( قطر المحیط ). یعنی دشنام مگوی فلان را که بتو ستم کرده است تا از گناه او کم نشود.
فرهنگ عمید
سرد و خنک کردن چیزی یا جایی، به ویژه دمای بدن.
پیشنهاد کاربران
تغییر حالت فیزیکی بخار ( گاز ) به جامد؛ مثل برفک.
کلمات دیگر: