۱- ( مصدر ) آزمودن آزمون کردن . ۲- ( اسم ) آزمایش آزمون .جمع تجارب .
تجربت
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(تَ رِ بَ ) [ ع . تجربة ] (مص م . ) نک تجربه .
لغت نامه دهخدا
تجربت. [ ت َ رِ ب َ ] ( مص ) ج ، تجارب. تجربة. تجربه. آزمایش. اروند. آزمودن :
تجربت کردم و دانا شدم از کار تو من
تا مجرب نشود مردم دانا نشود.
کون بی تجربت فساد بود
تجربت عقل مستفاد بود.
تجربتش کرد چنین چند بار
قاعده مرد نگشت از قرار.
عقل کو را آبگینه ریزه در پای اوفتاده
بس که سنگ تجربت بر طاق مینائی زدم.
چو آتش درفتادش ، خویش را گفت
که پیش از تجربت چون دوست گیری
بنه گردن که پیش دوست میری.
تجربة. [ ت َ رِ ب َ ]( ع مص ) آزمودن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).تجریب. آگاهی یافتن و آزمودن کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). رجوع به تجربت و تجربه شود.
تجربت کردم و دانا شدم از کار تو من
تا مجرب نشود مردم دانا نشود.
منوچهری.
ترکان گرد چنین مردمان گردند و عاقبت ننگرند تا ناچار خلل بیفتد چه ایشان را تجربتی نباشد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 218 ). دیگر تا مقرر شود حال هر شغلی که بروزگار گذشته بوده است و خوانندگان این تاریخ را تجربتی و عبرتی حاصل شود. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 245 ) ایاز از بس بناز و عزیز برآمده است هر چند عطسه پدر ما است و از سرای دور نبوده است و گرم و سرد نچشیده و هیچ تجربت نیفتاده است. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 265 ).کون بی تجربت فساد بود
تجربت عقل مستفاد بود.
سنائی.
آنکه حزمی داشت و... بر بساط خرد و تجربت ثابت قدم شده سبک روی بکار آورد. ( کلیله و دمنه ). داروی تجربت مردم را از هلاک جهل برهاند. ( کلیله و دمنه ). حرمان آن است که... [ شاه ] اهل رای و تجربت خوار بگذارد. ( کلیله و دمنه ).تجربتش کرد چنین چند بار
قاعده مرد نگشت از قرار.
نظامی.
پسر گفت ای پدر فواید سفر بسیار است. از نزهت خاطر... و تفرج بلدان... و معرفت یاران وتجربت روزگاران. ( گلستان ).عقل کو را آبگینه ریزه در پای اوفتاده
بس که سنگ تجربت بر طاق مینائی زدم.
سعدی.
شبی پروانه ای با شمع شد جفت چو آتش درفتادش ، خویش را گفت
که پیش از تجربت چون دوست گیری
بنه گردن که پیش دوست میری.
اوحدی.
این تجربت است ، آنکه نه زر دارد خوار است.قاآنی.
رجوع به تجارب و تجربة و تجربه شود. || قاروره ای که نزد طبیبان برندتجربت را : کسی تجربتی پیش او [ طبیب ] نیاورد و معالجتی نخواست. ( گلستان ).تجربة. [ ت َ رِ ب َ ]( ع مص ) آزمودن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).تجریب. آگاهی یافتن و آزمودن کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). رجوع به تجربت و تجربه شود.
تجربت . [ ت َ رِ ب َ ] (مص ) ج ، تجارب . تجربة. تجربه . آزمایش . اروند. آزمودن :
تجربت کردم و دانا شدم از کار تو من
تا مجرب نشود مردم دانا نشود.
ترکان گرد چنین مردمان گردند و عاقبت ننگرند تا ناچار خلل بیفتد چه ایشان را تجربتی نباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 218). دیگر تا مقرر شود حال هر شغلی که بروزگار گذشته بوده است و خوانندگان این تاریخ را تجربتی و عبرتی حاصل شود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 245) ایاز از بس بناز و عزیز برآمده است هر چند عطسه ٔ پدر ما است و از سرای دور نبوده است و گرم و سرد نچشیده و هیچ تجربت نیفتاده است . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 265).
کون بی تجربت فساد بود
تجربت عقل مستفاد بود.
آنکه حزمی داشت و ... بر بساط خرد و تجربت ثابت قدم شده سبک روی بکار آورد. (کلیله و دمنه ). داروی تجربت مردم را از هلاک جهل برهاند. (کلیله و دمنه ). حرمان آن است که ... [ شاه ] اهل رای و تجربت خوار بگذارد. (کلیله و دمنه ).
تجربتش کرد چنین چند بار
قاعده ٔ مرد نگشت از قرار.
پسر گفت ای پدر فواید سفر بسیار است . از نزهت خاطر... و تفرج بلدان ... و معرفت یاران وتجربت روزگاران . (گلستان ).
عقل کو را آبگینه ریزه در پای اوفتاده
بس که سنگ تجربت بر طاق مینائی زدم .
شبی پروانه ای با شمع شد جفت
چو آتش درفتادش ، خویش را گفت
که پیش از تجربت چون دوست گیری
بنه گردن که پیش دوست میری .
این تجربت است ، آنکه نه زر دارد خوار است .
رجوع به تجارب و تجربة و تجربه شود. || قاروره ای که نزد طبیبان برندتجربت را : کسی تجربتی پیش او [ طبیب ] نیاورد و معالجتی نخواست . (گلستان ).
تجربت کردم و دانا شدم از کار تو من
تا مجرب نشود مردم دانا نشود.
منوچهری .
ترکان گرد چنین مردمان گردند و عاقبت ننگرند تا ناچار خلل بیفتد چه ایشان را تجربتی نباشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 218). دیگر تا مقرر شود حال هر شغلی که بروزگار گذشته بوده است و خوانندگان این تاریخ را تجربتی و عبرتی حاصل شود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 245) ایاز از بس بناز و عزیز برآمده است هر چند عطسه ٔ پدر ما است و از سرای دور نبوده است و گرم و سرد نچشیده و هیچ تجربت نیفتاده است . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 265).
کون بی تجربت فساد بود
تجربت عقل مستفاد بود.
سنائی .
آنکه حزمی داشت و ... بر بساط خرد و تجربت ثابت قدم شده سبک روی بکار آورد. (کلیله و دمنه ). داروی تجربت مردم را از هلاک جهل برهاند. (کلیله و دمنه ). حرمان آن است که ... [ شاه ] اهل رای و تجربت خوار بگذارد. (کلیله و دمنه ).
تجربتش کرد چنین چند بار
قاعده ٔ مرد نگشت از قرار.
نظامی .
پسر گفت ای پدر فواید سفر بسیار است . از نزهت خاطر... و تفرج بلدان ... و معرفت یاران وتجربت روزگاران . (گلستان ).
عقل کو را آبگینه ریزه در پای اوفتاده
بس که سنگ تجربت بر طاق مینائی زدم .
سعدی .
شبی پروانه ای با شمع شد جفت
چو آتش درفتادش ، خویش را گفت
که پیش از تجربت چون دوست گیری
بنه گردن که پیش دوست میری .
اوحدی .
این تجربت است ، آنکه نه زر دارد خوار است .
قاآنی .
رجوع به تجارب و تجربة و تجربه شود. || قاروره ای که نزد طبیبان برندتجربت را : کسی تجربتی پیش او [ طبیب ] نیاورد و معالجتی نخواست . (گلستان ).
کلمات دیگر: