stampede
پاسپار
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
پاسپر، پی سپار، پی سپر، لگدکوب، پایمال شده
۱- ( اسم ) پاسار لگد . ۲- ( صفت ) پای سپر پی سپر لگد کوب .
پاسار لگد
۱- ( اسم ) پاسار لگد . ۲- ( صفت ) پای سپر پی سپر لگد کوب .
پاسار لگد
فرهنگ معین
(س ِ ) ۱ - (اِمر. )لگد. ۲ - (ص مف . )لگد - کوب .
لغت نامه دهخدا
پاسپار. [ س ِ ] ( اِ مرکب ) پاسار. لگد. ( جهانگیری ) ( برهان ). تیپا. || ( ن مف مرکب ) پای سپر. لگدکوب. ( برهان ). پی سپر. پایمال.
- پاسپار کردن ؛ لگدکوب کردن. پایمال کردن.پی سپر کردن.
پاسپار. [ س ُ ] ( اِ مرکب ) لگدبازی باشد که طفلان در آب و در خشکی میکنند. ( برهان بنقل از مؤیدالفضلا ).
- پاسپار کردن ؛ لگدکوب کردن. پایمال کردن.پی سپر کردن.
پاسپار. [ س ُ ] ( اِ مرکب ) لگدبازی باشد که طفلان در آب و در خشکی میکنند. ( برهان بنقل از مؤیدالفضلا ).
پاسپار. [ س ِ ] (اِ مرکب ) پاسار. لگد. (جهانگیری ) (برهان ). تیپا. || (ن مف مرکب ) پای سپر. لگدکوب . (برهان ). پی سپر. پایمال .
- پاسپار کردن ؛ لگدکوب کردن . پایمال کردن .پی سپر کردن .
پاسپار. [ س ُ ] (اِ مرکب ) لگدبازی باشد که طفلان در آب و در خشکی میکنند. (برهان بنقل از مؤیدالفضلا).
فرهنگ عمید
پایمال شده، لگدمال شده، لگدکوب، پامال.
* پاسپار کردن: (مصدر متعدی ) ‹پاسپر کردن› لگدکوب کردن.
* پاسپار کردن: (مصدر متعدی ) ‹پاسپر کردن› لگدکوب کردن.
پایمالشده؛ لگدمالشده؛ لگدکوب؛ پامال.
〈 پاسپار کردن: (مصدر متعدی) ‹پاسپر کردن› لگدکوب کردن.
کلمات دیگر: