خشکي , خشک سالي , تنگي , تشنگي
جفاف
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
( مصدر ) خشک شدن .
آبی است مر بنی جعفر بن کلاب را در سرزمین ایشان .
آبی است مر بنی جعفر بن کلاب را در سرزمین ایشان .
فرهنگ معین
(جَ ) [ ع . ] (مص ل . ) خشک شدن .
لغت نامه دهخدا
جفاف. [ ج َ ] ( ع مص ) خشک شدن. خشک گردیدن. ( تاج المصادر ) ( اقرب الموارد ). جَفوف. ( آنندراج ). خشک گردیدن جامه. ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) خشکی. ( دهار ). نقیض بَلَّة. ( اقرب الموارد ). رجوع به جف و جفوف و بلة شود.
جفاف.[ ج ُ ] ( ع ص ) چیزی خشک گردیده از چیزها که برای خشک کردن گذاشته باشند. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
جفاف. [ ج ُ ] ( اِخ ) آبی است مر بنی جعفربن کلاب را در سرزمین ایشان. ( معجم البلدان ).
جفاف.[ ج ُ ] ( ع ص ) چیزی خشک گردیده از چیزها که برای خشک کردن گذاشته باشند. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ).
جفاف. [ ج ُ ] ( اِخ ) آبی است مر بنی جعفربن کلاب را در سرزمین ایشان. ( معجم البلدان ).
جفاف . [ ج َ ] (ع مص ) خشک شدن . خشک گردیدن . (تاج المصادر) (اقرب الموارد). جَفوف . (آنندراج ). خشک گردیدن جامه . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) خشکی . (دهار). نقیض بَلَّة. (اقرب الموارد). رجوع به جف و جفوف و بلة شود.
جفاف . [ ج ُ ] (اِخ ) آبی است مر بنی جعفربن کلاب را در سرزمین ایشان . (معجم البلدان ).
جفاف .[ ج ُ ] (ع ص ) چیزی خشک گردیده از چیزها که برای خشک کردن گذاشته باشند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
خشک شدن.
کلمات دیگر: