کلمه جو
صفحه اصلی

جش

فرهنگ فارسی

کوهی است کوچک در حجاز در ناحیه جشم بن بکر .

فرهنگ معین

(جَ ) (اِ. ) مهره ای شیشه ای به رنگ کبود که برای دفع چشم زخم به لباس کودکان دوزند.

لغت نامه دهخدا

جش. [ ج َ ] ( اِ ) مهره ای باشد کبود و آنرا از آبگینه سازند و رنگش بغایت شبیه برنگ فیروزه باشد و نگین انگشتری کنند، بجهت دفع چشم زخم از گردن اطفال بیاویزند و بر کلاه و طاقیه ایشان دوزند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) :
جش اگرچه برنگ فیروزه ست
فر فیروزه نیست اندر جش.
سوزنی.
در تداول مردم کُجی به همین معنی است. || ( اِخ ) رمزی است از نجاشی. رجوع به نجاشی شود.

جش. [ ج َش ش ] ( ع مص ) کوفتن. شکستن. ( غیاث ) ( بحر الجواهر ) ( المنجد ). || زدن با عصا. ( المنجد ). || آرد کردن گندم. کبیده کردن گندم. بلغور کردن گندم. ( زوزنی ). || پاک کردن و روفتن چاه. روفتن خس و خاشاک از چاه. || روفتن و پاک کردن جای و مکان. ( آنندراج ). || اشک باریدن گرینده. || اجتماع کردن و فراهم آمدن قوم. ( المنجد ).

جش. [ ج َش ش / ج ُش ش ] ( ع اِ ) سنگلاخ. جایی که سنگهای خشن در آن باشد. ( المنجد ). || نجفه. رابیه. تل. پشته. برآمدگی زمین. کوه. ( از اقرب الموارد ). || پاره یی از شب. ( منتهی الارب ).
|| جَش ﱡالدّابَّة؛ میانه ستور. ( منتهی الارب ). || جَش ﱡالقَفْر؛ میانه بیابان. ( تاج العروس ).

جش. [ ج َش ش / ج ُش ش ] ( اِخ ) نام شهری است میان صور و طبریه بجانب دریا. ( معجم البلدان ).

جش. [ ج َش ش / ج ُش ش ] ( اِخ ) کوهی است کوچک در حجاز در ناحیه جشم بن بکر. ( معجم البلدان ).

جش . [ ج َ ] (اِ) مهره ای باشد کبود و آنرا از آبگینه سازند و رنگش بغایت شبیه برنگ فیروزه باشد و نگین انگشتری کنند، بجهت دفع چشم زخم از گردن اطفال بیاویزند و بر کلاه و طاقیه ٔ ایشان دوزند. (برهان قاطع) (آنندراج ) :
جش اگرچه برنگ فیروزه ست
فر فیروزه نیست اندر جش .

سوزنی .


در تداول مردم کُجی به همین معنی است . || (اِخ ) رمزی است از نجاشی . رجوع به نجاشی شود.

جش . [ ج َش ش ] (ع مص ) کوفتن . شکستن . (غیاث ) (بحر الجواهر) (المنجد). || زدن با عصا. (المنجد). || آرد کردن گندم . کبیده کردن گندم . بلغور کردن گندم . (زوزنی ). || پاک کردن و روفتن چاه . روفتن خس و خاشاک از چاه . || روفتن و پاک کردن جای و مکان . (آنندراج ). || اشک باریدن گرینده . || اجتماع کردن و فراهم آمدن قوم . (المنجد).


جش . [ ج َش ش / ج ُش ش ] (اِخ ) کوهی است کوچک در حجاز در ناحیه ٔ جشم بن بکر. (معجم البلدان ).


جش . [ ج َش ش / ج ُش ش ] (اِخ ) نام شهری است میان صور و طبریه بجانب دریا. (معجم البلدان ).


جش . [ ج َش ش / ج ُش ش ] (ع اِ) سنگلاخ . جایی که سنگهای خشن در آن باشد. (المنجد). || نجفه . رابیه . تل . پشته . برآمدگی زمین . کوه . (از اقرب الموارد). || پاره یی از شب . (منتهی الارب ).
|| جَش ﱡالدّابَّة؛ میانه ٔ ستور. (منتهی الارب ). || جَش ﱡالقَفْر؛ میانه ٔ بیابان . (تاج العروس ).


فرهنگ عمید

مهرۀ شیشه ای کبودرنگ شبیه فیروزه که برای دفع چشم زخم به لباس کودکان می دوختند: جش اگرچه به رنگ فیروزه ست / فرّ فیروزه نیست اندر جش (سوزنی: لغت نامه: جش ).

دانشنامه عمومی

جش روستایی در دهستان تمین بخش لادیز شهرستان میرجاوه استان سیستان و بلوچستان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵ جمعیت این مکان ۵۷۰ نفر (۱۸۱خانوار) بوده است.

گویش مازنی

/jash/ آشغال – کثافت

آشغال – کثافت



کلمات دیگر: