کلمه جو
صفحه اصلی

چهارسو

فرهنگ فارسی

چهارسوی، چهارراه، چهارراه میان بازار، چهارسوق
( اسم ) ۱ - چهار جانب شمال جنوب مشرق و مغرب . ۲ - چهار راه. ۳ - چهار راه میان بازار چهار سوق چهار سوک . ۴ - دنیا جهان .
از آبادیهای مازندران و استر آباد است .

فرهنگ معین

( ~. ) [ په . ] (اِمر. ) ۱ - چهارجانب : شمال ، جنوب ، مشرق ، مغرب . ۲ - چهارراه . ۳ - چهارراه میان بازار، چارسوق ، چارسوک . ۴ - (کن . ) دنیا، جهان .

لغت نامه دهخدا

چهارسو. [ چ َ ] (اِخ ) از آبادیهای مازندران و استرآباد است . و ابن اسفندیار گفته است : مصقلةبن هبیره که مدت دو سال بافرخان بزرگ در جنگ و ستیز بود سر انجام در راه بین کجور و کندسان کشته شد و در دهکده ٔ چهارسو مدفون شد،قبرش در آنجا در عهد مؤلف مزبور زیارتگاه مردم عوام بود زیرا گمان میکردند که مقبره ٔ یکی از اصحاب پیغمبرست . (ترجمه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 205).


چهارسو. [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چارسو. چهارسوک . چهارطرف . چهارجهت . چهارجانب . چهارسمت . || محل تقاطع دو بازار. آنجا که دو بازار مانند صلیب هم را قطع کنند :
دانم که کوچ کردی از این کوچه ٔ خطر
ره بر چهارسوی امان چون گذاشتی .

خاقانی .


|| چهاربازار، آن محل که بازار به چهار جانب از آن باز و ممتد گردد. چهارسو. چهارسوق : «اذالتقت اربع طرق یسمونها مربعة. و یسمیها اهل الکوفه : الجهارسو، و الچهارسو بالفارسیه ». (البیان والتبیین جاحظ چ حسن السندوبی ج 1 ص 33). همین عبارت در طبع حسن افندی الفاکهانی ص 10 «جهارسوک » آمده و این اصح است . (حواشی برهان ) : هر چهارسوئی عرصه ٔ عرصات و لجه ٔعمال . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 53).
فریق دیگر طرف چهارسو رفتند. (انیس الطالبین ص 101). در رفتن شما به طرف چهارسو حکمتی بوده است . (انیس الطالبین ص 209). اجازت طلبیدم که به طرف چهارسوی ترمذ روم . (انیس الطالبین 209). و به راه چهارسو به طرف یخدان بتعجیل روان شدم . (انیس الطالبین ص 321). || مربع. چهارپهلو. چهارضلعی : و او را به حدود کردوان یکی کوه است و سر او پهن و هامون ، و چهارسو چهارفرسنگ اندر چهارفرسنگ و از هیچ سو بدو راه نیست مگر از یک سو. (حدود العالم ). و این دکه چهارسوست یک جانب در کوه پیوسته است و سه جانب در صحراست . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 126).
- چهارسوها ؛ ج ِ چهارسو. ذواربعة اضلاع : «چهارسوها چند گونه اند». (التفهیم ).
|| مکعب . شش وجهی : و گور مادر سلیمان از سنگ کرده اند خانه ٔ چهارسو هیچکس در آن خانه نتواند نگریدن . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 155). رجوع به چارسو شود.

چهارسو. [ چ َ / چ ِ ] ( اِ مرکب ) چارسو. چهارسوک. چهارطرف. چهارجهت. چهارجانب. چهارسمت. || محل تقاطع دو بازار. آنجا که دو بازار مانند صلیب هم را قطع کنند :
دانم که کوچ کردی از این کوچه خطر
ره بر چهارسوی امان چون گذاشتی.
خاقانی.
|| چهاربازار، آن محل که بازار به چهار جانب از آن باز و ممتد گردد. چهارسو. چهارسوق : «اذالتقت اربع طرق یسمونها مربعة. و یسمیها اهل الکوفه : الجهارسو، و الچهارسو بالفارسیه ». ( البیان والتبیین جاحظ چ حسن السندوبی ج 1 ص 33 ). همین عبارت در طبع حسن افندی الفاکهانی ص 10 «جهارسوک » آمده و این اصح است. ( حواشی برهان ) : هر چهارسوئی عرصه عرصات و لجه ٔعمال. ( ترجمه محاسن اصفهان ص 53 ).
فریق دیگر طرف چهارسو رفتند. ( انیس الطالبین ص 101 ). در رفتن شما به طرف چهارسو حکمتی بوده است. ( انیس الطالبین ص 209 ). اجازت طلبیدم که به طرف چهارسوی ترمذ روم. ( انیس الطالبین 209 ). و به راه چهارسو به طرف یخدان بتعجیل روان شدم. ( انیس الطالبین ص 321 ). || مربع. چهارپهلو. چهارضلعی : و او را به حدود کردوان یکی کوه است و سر او پهن و هامون ، و چهارسو چهارفرسنگ اندر چهارفرسنگ و از هیچ سو بدو راه نیست مگر از یک سو. ( حدود العالم ). و این دکه چهارسوست یک جانب در کوه پیوسته است و سه جانب در صحراست. ( فارسنامه ابن البلخی ص 126 ).
- چهارسوها ؛ ج ِ چهارسو. ذواربعة اضلاع : «چهارسوها چند گونه اند». ( التفهیم ).
|| مکعب. شش وجهی : و گور مادر سلیمان از سنگ کرده اند خانه چهارسو هیچکس در آن خانه نتواند نگریدن. ( فارسنامه ابن البلخی ص 155 ). رجوع به چارسو شود.

چهارسو. [ چ َ ] ( اِخ ) از آبادیهای مازندران و استرآباد است. و ابن اسفندیار گفته است : مصقلةبن هبیره که مدت دو سال بافرخان بزرگ در جنگ و ستیز بود سر انجام در راه بین کجور و کندسان کشته شد و در دهکده چهارسو مدفون شد،قبرش در آنجا در عهد مؤلف مزبور زیارتگاه مردم عوام بود زیرا گمان میکردند که مقبره یکی از اصحاب پیغمبرست. ( ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 205 ).

فرهنگ عمید

۱. چهارطرف، چهارجانب، چهار سمت، جهات چهارگانه.
۲. [مجاز] دنیا.
۳. (اسم، صفت ) نوعی پیچ گوشتی با سری متقاطع.
۴. [مجاز] چهارراه میان بازار، محلی که چهار بازار از آن منشعب می شود.
۵. [قدیمی] چهارراه.
۶. [قدیمی، مجاز] همه جا.
۷. (صفت ) [قدیمی] چهارضلعی.
۸. (صفت ) [قدیمی] ویژگی شکم سیر و بسیارپر.

دانشنامه عمومی

چهارسو نام محل تقاطع دو راسته اصلی و مهم بازار است. در بعضی از موارد در محل برخورد دو راسته طراحی شده بازار غالباً فضایی طراحی شده به صورت چهارسو می ساختند که به سبب موقعیت ارتباطی آن، ارزشمند به شمار می آمد. چهارسوی بزرگ بازار اصفهان و چهارسوی بازارهای لار، تهران، کرمان و بخارا از نمونه های خوب باقی مانده به شمار می آیند. در برخی از دوره های تاریخی به پیروی از واژه عربی سوق به معنی بازار، به جای چهارسو از واژه چهارسوق استفاده می کردند.

واژه نامه بختیاریکا

چار نرِه
چار نرِه؛ چار نَر؛ قِرآقِر ( چار قر )

پیشنهاد کاربران

چهار راه


کلمات دیگر: