پای تابه. [ ب َ / ب ِ ] ( اِ مرکب ) لفاف. لفافه. ( السامی ). جامه سطبر که بچند تای مسافران برپای پیچند دفع سرما یا چستی و چالاکی رفتار را. پای پیچ : و از وی [ از چغانیان ] پای تابه خیزد و گلیمینه و بساط پشمین. ( حدود العالم ص 109 ). پس رداء او بستد و نیمه کرد پیش مأمون و گفت دو پایتابه کنم. ( چهار مقاله ). اِستمی الصائد؛ پوشید پایتابه رایا عاریت کرد پایتابه را برای شکار آهو در گرما.
|| جورَب. ( منتهی الارب ). جوراب.
- پای تابه گشادن ؛ بجائی مقیم شدن. ( رشیدی ). کنایه از، از سفر بازماندن و اقامت کردن باشد و کنایه از، از سفر آمدن و مقیم شدن هم هست. ( برهان ).
- پای تابه اش در هند باز شدن ؛ به سفری دور رفتن.