کلمه جو
صفحه اصلی

بج

فرهنگ فارسی

درون دهان، توی دهان، لب، بچ هم گفته شده
( اسم ) گیاهی از تیر. گندمیان جزو دست. غلات که در زمینهای باتلاقی کشت میشود و غذای اصلی نیمی از مردم را تشکیل میدهد . اصل این گیاه از چین و ژاپون و هندوستان است و در اغلب نقاط ایران ( مازندران گرگان گیلان خوزستان فارس خراسان کرمانشاهان آذربایجان اصفهان کرمان قزوین لرستان کردستان ) نیز کاشته میشود . گلهایش دارای ۶ پرچم و دانه های سفید رنگش را زبانچه های گل کاملا فرا گرفته اند که شلتوک نامیده میشود . ساقه های این گیاه مانند ساقه های گندم بند بند است و ارتفاع آنها تا ۱/۵ مترهم میرسد . این نوع ساقه ها را اصطلاحا ماشوره گویند و بمصرف تغذی. دامها میرسد. برنج اقسام متعدد دارد که باسامی مختلف نامیده میشوند ارز گرنج بج .
بجر بمعنی عیبها .

فرهنگ معین

(بَ ) ( اِ. ) ۱ - درون دهان . ۲ - لُپ .

لغت نامه دهخدا

بج . [ ب ِ ] (اِ) شلتوک . (یادداشت مؤلف ). ارز. برنج . (برهان قاطع). بِنج . (آنندراج ).


بج . [ ] (اِ) نوعی پرنده ٔ دریائی است . (از دزی ج 1 ص 51).


بج . [ ب ِ ] (فرانسوی ، ص ، اِ) رنگی از رنگهاست .(یادداشت مؤلف ). رنگ فرنگی . بژ. رجوع به بژ شود.


بج . [ ب ُ ] (اِ) بز. (برهان ) (رشیدی ) (جهانگیری ) (آنندراج ).


بج . [ ب ُ / ب َ ] (اِ) اندرون دهان . (اوبهی ) (برهان قاطع). اندرون دهن . (شرفنامه ٔ منیری ). درون دهان . لنبوس . آکپ . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) :
بی مدحت تو هر که دهان را بگشاید
دندانش کند چرخ برون یک به یک از بج .

شمس فخری .


|| گوشت روی نزدیک به کنار لب . (برهان قاطع).

بج . [ ب َ ] (اِ) پالایش شراب و مانند آن . (فرهنگ رشیدی ). پالایش آب و شراب و امثال آن باشد. (برهان قاطع) (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). || زهاب . (برهان قاطع).


بج . [ ب َج ج ] (ع مص ) به نیزه زدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). دوختن به نیزه کسی را. (آنندراج ). طعن . || شکافتن قرحه . (از اقرب الموارد). شکافتن ریش . (آنندراج ). شکافتن . (المصادر زوزنی ). || چاق کردن علف چارپایان را خصوصاً از ران و سه بند. (ازاقرب الموارد). فربه گردانیدن گیاه ستور را تا فراخ گردد تهی گاه آن . || غالب آمدن کسی را در جنگ . || (اِخ ) نام مردی است . (آنندراج ).


بج . [ ب ُج ج ] (اِ) جناالاحمر. مطرونیه . قطلف (قطلب ) . به لغت اندلس نام قطلب است . درختی که میوه ٔ آن سرخ رنگ است .


بج . [ ب ُج ج ] (ع اِ) چوزه ٔ مرغ . (آنندراج ). جوجه مرغ . فرخ . فروخ . || (اِخ ) نام شمشیر زهیربن خباب . (آنندراج ).


بج. [ ب ُ / ب َ ] ( اِ ) اندرون دهان. ( اوبهی ) ( برهان قاطع ). اندرون دهن. ( شرفنامه منیری ). درون دهان. لنبوس. آکپ. ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) :
بی مدحت تو هر که دهان را بگشاید
دندانش کند چرخ برون یک به یک از بج.
شمس فخری.
|| گوشت روی نزدیک به کنار لب. ( برهان قاطع ).

بج. [ ب َ ] ( اِ ) پالایش شراب و مانند آن. ( فرهنگ رشیدی ). پالایش آب و شراب و امثال آن باشد. ( برهان قاطع ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ). || زهاب. ( برهان قاطع ).

بج. [ ب ِ ] ( اِ ) شلتوک. ( یادداشت مؤلف ). ارز. برنج. ( برهان قاطع ). بِنج. ( آنندراج ).

بج. [ ب ُ ] ( اِ ) بز. ( برهان ) ( رشیدی ) ( جهانگیری ) ( آنندراج ).

بج. [ ب ِ ] ( فرانسوی ، ص ، اِ ) رنگی از رنگهاست.( یادداشت مؤلف ). رنگ فرنگی. بژ. رجوع به بژ شود.

بج. [ ب َج ج ] ( ع مص ) به نیزه زدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). دوختن به نیزه کسی را. ( آنندراج ). طعن. || شکافتن قرحه. ( از اقرب الموارد ). شکافتن ریش. ( آنندراج ). شکافتن. ( المصادر زوزنی ). || چاق کردن علف چارپایان را خصوصاً از ران و سه بند. ( ازاقرب الموارد ). فربه گردانیدن گیاه ستور را تا فراخ گردد تهی گاه آن. || غالب آمدن کسی را در جنگ. || ( اِخ ) نام مردی است. ( آنندراج ).

بج. [ ب ُج ج ] ( ع اِ ) چوزه مرغ. ( آنندراج ). جوجه مرغ. فرخ. فروخ. || ( اِخ ) نام شمشیر زهیربن خباب. ( آنندراج ).

بج. [ ب ُج ج ] ( اِ ) جناالاحمر. مطرونیه. قطلف ( قطلب ) . به لغت اندلس نام قطلب است. درختی که میوه آن سرخ رنگ است.

بج. [ ] ( اِ ) نوعی پرنده دریائی است. ( از دزی ج 1 ص 51 ).

فرهنگ عمید

۱. درون دهان.
۲. لپ.


بُز#NAME?


۱. زهاب؛ زه‌آب.
۲. زراعت دیم.


۱. زهاب، زه آب.
۲. زراعت دیم.
۱. درون دهان.
۲. لپ.
= بُز

دانشنامه عمومی

بج (نام علمی: Arbutus) (در طب سنتی برگک شیرازی، قاتل ابیه)نام یک سرده از تیره خلنگیان است.

به معنای برنج است و تقریبا در بیشتر مناطق گیلان به همین معنا استعمال می شود.


گویش مازنی

/bej1/ صدای خفیف - ور آمدن خمیر ۳آهسته آهسته صحبت کردن & کرت برنج کاری که در اثر جذب حرارت و آب ور آمده باشد - شلتوک & شالی –شلتوک

صدای خفیف ۲ور آمدن خمیر ۳آهسته آهسته صحبت کردن


۱کرت برنج کاری که در اثر جذب حرارت و آب ور آمده باشد ۲شلتوک ...


شالی –شلتوک


جدول کلمات

درون دهان , توی دهان, لپ

پیشنهاد کاربران

نشان، علامت، آرم، شناسه، نشانه، کارت شناسایی، نشانِ شناسه، آرمِ شناسایی

بُک در زبان مازنی به چِم دهان است.
شاید همریشه با این واژه باشد.

در مازنی ( بُک ) و در فرانسوی ( bouche ) می گویند.

( در زبان گیلکی ) : بَج=برنج


کلمات دیگر: