کلمه جو
صفحه اصلی

چرندو

فرهنگ معین

(چَ رَ ) (اِ. ) غضروف .

لغت نامه دهخدا

چرندو. [ چ َ رَ ] (اِ) استخوان نرمی را گویند که آنرا توان خورد، همچون استخوان سر شانه ٔ گوسپند و گوش و پره های دماغ و مانند آن که بعربی «غضروف » خوانند. (برهان ) (آنندراج ). غضروف . (ناظم الاطباء). || بمعنی چرنده هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). حیوان چرنده . (ناظم الاطباء). رجوع به چرنده شود.


چرندو. [ چ َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان حسین آباد بخش حومه شهرستان سنندج ، که در 23هزارگزی شمال سنندج و 9هزارگزی باختر شوسه ٔ سنندج به سقز واقعست کوهستانی و سردسیر است و 200تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه ، محصولش غلات ، حبوبات ، لبنیات ، توتون و صیفی ، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است . این آبادی را باصطلاح محل «چرنو» هم میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


چرندو. [ چ َ رَ ] ( اِ ) استخوان نرمی را گویند که آنرا توان خورد، همچون استخوان سر شانه گوسپند و گوش و پره های دماغ و مانند آن که بعربی «غضروف » خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ). غضروف. ( ناظم الاطباء ). || بمعنی چرنده هم آمده است. ( برهان ) ( آنندراج ). حیوان چرنده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به چرنده شود.

چرندو. [ چ َ رَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان حسین آباد بخش حومه شهرستان سنندج ، که در 23هزارگزی شمال سنندج و 9هزارگزی باختر شوسه سنندج به سقز واقعست کوهستانی و سردسیر است و 200تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و چشمه ، محصولش غلات ، حبوبات ، لبنیات ، توتون و صیفی ، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است. این آبادی را باصطلاح محل «چرنو» هم میگویند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

فرهنگ عمید

"

دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۵°۲۹′۱۱″ شمالی ۴۶°۵۶′۵۱″ شرقی / ۳۵٫۴۸۶۳۹°شمالی ۴۶٫۹۴۷۵۰°شرقی / 35.48639; 46.94750
چرندو، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان سنندج در استان کردستان ایران است.
این روستا در دهستان سراب قامیش قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۷۹ نفر (۹۱خانوار) بوده است.


کلمات دیگر: