کلمه جو
صفحه اصلی

پاغنده

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- مطلق گلوله است از هر چه باشد ۲- آن پنب. برپیچیده که حلاجی کرده باشند عمدا پنب. گلوله کرده پنب. بر پیچیده که زنان ریسند کلوچ گلیج گلوله آغنده پاغند . ۳- پنب. دسته کرده از پشم و پاغنده که بریسند .

فرهنگ معین

(غُ دِ ) (اِ. ) ۱ - گلوله از هر چیزی مانند: پنبه ... ۲ - پنبة زده شده و گلوله کرده .

لغت نامه دهخدا

پاغنده. [ غ ُ / غ َ دَ / دِ ] ( اِ مرکب ) پنبه برپیچیده بودکه زنان ریسند. ( فرهنگ اسدی نسخه خطی نخجوانی ). کلوچ پنبه. آن پنبه که حلاج گرد کرده باشد. پنبه گلوله کرده بود. ( نسخه ای از فرهنگ اسدی ). آن پنبه پیچیده بود که حلاج گرد کرده بود عمداً. ( حاشیه نسخه خطی فرهنگ اسدی نخجوانی ). گلوله پنبه حلاجی کرده. ( فرهنگ جهانگیری ) ( رشیدی ) ( برهان ). پنبه زده باشد که گرد پیچیده باشند و گلوله نیز گویند. ( از فرهنگی خطی ). کلوچ. پاغُند. گلوله. آغنده. ( صحاح الفرس ) :
کی خدمت را شایم تا پیش تو آیم
با این سر و این ریش چو پاغنده حلاج.
ابوالعباس.
جهان شده فرتوت چو پاغنده سر و گیس
کنون گشت سیه موی و عروسی شده جمّاش.
بوشعیب ( از شرح احوال اشعار شاعران بی دیوان ص 165 ).
کردم اندر جهان چو پنبه سرخ
هجر آن سینه چو پاغنده.
سوزنی.
همچو منصور تو بر دار بکن ناطقه را
چون زنان چند بر این پنبه پاغنده زنی.
مولوی.
تا وقت شام بیوه زن پنج شویه را
پاغنده بر کنار نهد چرخ اخضرش
بادا چو غوزه دیده ٔخصمت سفید دل
وز بار دل شکسته دل نیست پرورش [کذا] .
بدر جاجرمی ( از فرهنگ جهانگیری ).
ضریبه ؛ پلیته دسته کرده از پشم و پاغنده که بریسند. ( منتهی الارب ). تَعمیت ، باغنده. ساختن پشم و صوف را بهر رشتن. توشیع؛ پاغنده ساختن پنبه را. ( منتهی الارب ). عرناس ؛ جای باغنده پنبه زنان.
|| پاغند و باغند و باغنده و پاغنده بمعنی مطلق گلوله است از هر چه باشد.

دانشنامه عمومی

در افغانستان به دانه های برف پاغنده های برف میگویند .



کلمات دیگر: