quicken, rally
جان گرفتن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- زندگانی یافتن . ۲- قوت یافتن پس از ضعف و بیماری قوت شدن پس از سستی . ۳- جنبان شدن پس از افسردگی : ( ( مار افسرده در آفتاب جان گرفت . ) ) ۴- جان ستدن چنانکه عزرائیل از آدمی . ۵- کشتن قتل . یا جان گرفتن خاطرات کسی . بیاد او آمدن آنها.
فرهنگ معین
(گِ ر تَ ) (مص ل . ) ۱ - زندگانی یافتن . ۲ - نیرو گرفتن پس از بیماری .
لغت نامه دهخدا
جان گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ] ( مص مرکب ) زندگانی یافتن. ( بهار عجم ). قوت یافتن پس از ضعف و بیماری. قوی شدن پس از ضعف :
از الفش آب روان جان گرفت
راه به سرچشمه حیوان گرفت.
دست خود بوسید هر کس دامن پاکان گرفت.
وز آنروی خسرو بیابان گرفت
همی از بد دشمنان جان گرفت.
سپه را رها کرد و خودجان گرفت.
- جان کسی را گرفتن ؛ کشتن. مقتول کردن.
از الفش آب روان جان گرفت
راه به سرچشمه حیوان گرفت.
طاهر وحید ( از آنندراج ).
از وصال ماه مصر آخر زلیخا جان گرفت دست خود بوسید هر کس دامن پاکان گرفت.
صائب ( از آنندراج ).
|| جنبان شدن پس از افسردگی : مار افسرده در آفتاب جان گرفت. || نجات یافتن. جان بدر بردن : وز آنروی خسرو بیابان گرفت
همی از بد دشمنان جان گرفت.
فردوسی.
پس آنگاه راه بیابان گرفت سپه را رها کرد و خودجان گرفت.
فردوسی.
|| جان ستدن ، چنانکه عزرائیل از آدمی. ستدن جان. میراندن. جان از تن بیرون کردن. نزع روح. قبض روح. این لغت از اضداد است.- جان کسی را گرفتن ؛ کشتن. مقتول کردن.
پیشنهاد کاربران
become vivid
کلمات دیگر: