۱ - ( مصدر ) در سیر و خرام آوردن خرامانیدن . ۲ - ( مصدر ) خوش خرامیدن بناز و کشی راه رفتن . در سیر و خرام آوردن . خراماندن و بناز و خرام راه بردن
فرهنگ معین
(چَ دَ ) (مص م . ) نک چمانیدن .
لغت نامه دهخدا
چماندن. [ چ َ دَ ] ( مص ) در سیر و خرام آوردن. ( از برهان ) ( از آنندراج ). خراماندن و بناز و خرام راه بردن : پی باره ای کو چماند به جنگ بمالد بر و روی جنگی پلنگ.
فردوسی.
چماند به کاخ من اندرسمند سرم برشود به آسمان بلند.
فردوسی.
دم سخت گرم دارد که به جادویی و افسون بزند گره برآتش بچماند او شما را.