کلمه جو
صفحه اصلی

جذاع

فرهنگ معین

(جَ ) [ ع . ] (مص ل . ) دشمنی کردن .

لغت نامه دهخدا

جذاع. [ ج ِ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ جَذَع ، آنچه پیش از ثنی باشد یعنی گوسپند و گاو بسال دوم درآمده و اسب بسال سوم و شتر بسال پنجم. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- جذاع الرجل ؛ قوم و طائفه او. و مفرد ندارد. ( اقرب الموارد ).

جذاع. [ج ِ ] ( اِخ ) قبیله ها است از بنی سعد. ( منتهی الارب ).

جذاع . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ جَذَع ، آنچه پیش از ثنی باشد یعنی گوسپند و گاو بسال دوم درآمده و اسب بسال سوم و شتر بسال پنجم . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- جذاع الرجل ؛ قوم و طائفه ٔ او. و مفرد ندارد. (اقرب الموارد).


جذاع . [ج ِ ] (اِخ ) قبیله ها است از بنی سعد. (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: