medal, medallion
پایزه
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) لوحه ای بوده است از زر یا نقره و بعض اوقات هم از چوب بر حسب اختلاف رتب. اشخاص بعرض کف دست و طول تقریبا نصف ذراع و نام خدا و پادشاه با نشان و علامت مخصوص روی آن محکوک بوده است و پادشاهان مغول آنرا بکسانی که لطف مخصوص در حق ایشان داشتند و مخصوصا بروئ سای قشون از امرای صده و هزاره و امرای توامان عطا میکردهاند پایژه: جمع: پایزها پایزهها. یا پایز. بزرگ. نوعی از پایزه بقطع بزرگ که جهت سلاطین و ملکان و مانند آنان میساختهاند.یا پایزه سر شیر. پایزهای بوده است که صورت سرشیری روی آن منقور بوده و آن یکی از بالاترین درجات پایزه بوده است و مختص امرای کلان برای دیگران هیاتهای دیگر بکار میبرده اند. یا پایز. گرد . نوعی پایزه جهت ایلچیانی که با چارپایان میرفته اند .
فرهنگ معین
(یِ زِ ) (اِمصغ . ) ۱ - پاچه . ۲ - ریسمان خیمه که آن را بر روی زمین به میخ یا چیز دیگر ببندند. ۳ - چیزی که عنان اسب را بدان بندند.
لغت نامه دهخدا
پایزه . [ زَ / زِ ] (اِ) حکمی باشد که ملوک به کسی دهند تا مردم اطاعت آن کس کنند. (برهان ). پایژه . و رشیدی در ذیل لغت پایژه گوید: «و بزبان مغول سکه ای که مغول بحکام میدادند و آن سکه ای بود که برای امرای کلان بصورت شیر و برای وسط صورت دیگر و برای فروتر از آن صورت دیگر می ساختند چون کسی را میفرستادند در حضور خود سکه را فراخور مرتبه ٔ آن میزدند و بدو می سپردند وبعد از عزل بازپس میگرفتند تا بتلبیس بار دیگر بر کس حکم نکند چنانکه در حبیب السیر مسطور است .» و از آنچه خواندمیرراجع به پایزه ٔ غازانی گفته است (حبیب السیر ج 2 صفحه ٔ 62) و نیز از شواهدی که نقل خواهد شد چنین مستفادمیشود که پایزه و پایژه ٔ مغولان سکه ای بود از زر یا سیم یا چوب که بر حسب مراتب مأمورین صور مختلف مانند سر شیر و غیره بر آن نقش میشد و پایزه ٔ سر شیر از همه ٔ پایزه ها برتر بود و به امراء کلان داده میشد. چون خانان مغول کسی را بمأموریتی میفرستادند علی قدر مرتبته یکی از انواع پایزه را در حضور خود سکه میزدندو بدو میسپردند در عهد سلطنت غازان خان «تدبیر پایزه برین وجه صفت انتظام پذیرفت که جهت سلاطین و ملوک وشحنگان معظم پایزه ای بزرگ ساختند بصورت سر شیر و نام آنکس را بر آن ثبت کردند و به هرکس پایزه ای از آن میدادند نامش را بر دفتر می نوشتند و مدةالعمل آنرا بوی میگذاشتند و بعد از عزل می ستاندند و در ازمنه ٔ سابقه رسم بازستاندن نبود لاجرم حکام معزول در خفیه بوسیله ٔ آن پایزه بخلاف حکم مهمات میساختند و کسی بر آن اطلاع نمی یافت و همچنین برای ولاة متوسطالحال پایزه ٔ کوچکتر از آن بنقشی مخصوص مقرر شد بهمان شرط و منصب ساختن پایزه به یک زرگر معتمد که پیوسته ملازم اردو بود مفوض گشت و او سکه ای که نقشی غریب بر آن منقوش بودترتیب نمود و هرگاه پایزه بکسی میدادند در حضور نواب بارگاه غازانی این سکه را بر آن پایزه میزد تا کسی به تزویر پایزه نتواند ساخت و جهت ایلخا[ نا ]نی که به الاغ به هر طرف میرفتند پایزه علیحده ترتیب کرده بودند مقرر آنکه هر کس به ایلچی گری رود آنرا بوی دهند و چون بازآید بستانند.» : و تشریفهاء گرانمایه فرستادن جهة خداوند ملک معظم نصیرالحق والدین خلد ملکه چون فرمان و پایزه و چتر و علم و طبل و شمشیر و قباهاء خاص مرصع و نوازش بسیار و منشور دادن جهة امارت سیستان . (تاریخ سیستان ). و اموال ببروات و حوالات اطلاق و یرلیغها و پایزه ها داده . (جهانگشای جوینی ). و به ابتدا پایزه ها و یرلیغها که پادشاهزادگان داده بودند و امیر ارغون . (جهانگشای جوینی ). و هر یک را پایزه زر و مثال به آلتمغا داد. (جهانگشای جوینی ). و پدرم سیور غامیشی کرد و پایزه و یرلیغ به آلتمغافرمود. (جهانگشای جوینی ). و بی مشورت و اتفاق پایزه و یرلیغ داده . (جهانگشای جوینی ). بفرمود تا هر مثال و پایزه که بعد از وفات قاآن داده بودند. (جهانگشای جوینی ). بدین سبب امیر ارغون هر پایزه و یرلیغ که بعد از قاآن ... (جهانگشای جوینی ). فرمان شد که جمعی بازرگانان را پایزه ندهند تا ایشان را از متقلدان کار دیوانی تمیز و فرقی باشد. (جهانگشای جوینی ). و از آمویه چندانک لشکر جور ماغون مستخلص کرده است بدو فرمودو یرلیغ و پایزه داد. (جهانگشای جوینی ). هیچکس را میسر نشد که یرلیغ و پایزه ستاند. (جهانگشای جوینی ). و تمامت امور ملوک و اصحاب به امیر ارغون حوالت کرد و از آن جماعت کسی را یرلیغ و پایزه نداد. (جهانگشای جوینی ). و از امراء و ملوک هر کسی که در نوبت اول به پایزه و یرلیغ مشرف نشده بودند. (جهانگشای جوینی ).و از امراء و ملوک که تعلق به هر یک از ایشان داشت همه کس را در آنوقت یرلیغ و پایزه فرمود. (جهانگشای جوینی ). و پایزه و یرلیغ هر کسی که بود بازمی ستدند ودر پیش هر یک می نهادند. (جهانگشای جوینی ). و هر کسی از بزرگان بیکی توسل جسته و بر ملک براتها نوشته بودند و پایزه داده بازخواست آن می فرمود. (جهانگشای جوینی ). مثال داد تا این جماعت هر یک در ولایاتی که بدیشان تعلق دارد یرلیغها و پایزه ها که از عهد چنگیزخان و قاآن و گیوک خان و دیگر پسران ... (جهانگشای جوینی ). و از چنگیزخان پایزه ای چوبین یافته . (جهانگشای جوینی ). و جهت استظهار ایشان یرلیغ و پایزه داد. (جامعالتواریخ رشیدی ). او در آن درگاه معرفتی و شهرتی حاصل کرده و یرلیغ و پایزه درباره ٔ او نافذ گشته . (جامعالتواریخ رشیدی ). هولاگوخان پسندیده داشت و او را یرلیغ و پایزه فرمود. (جامع التواریخ رشیدی ). هولاگوخان او را پایزه و یرلیغ داد. (جامع التواریخ رشیدی ).
ایلچی آمده و خلعت [ خان ] آورده
یرلغ و پایزه از حکم غزان آورده .
- پایزه دادن ؛ مثال دادن . فرمان دادن : قومی آن باشند که جامهایی که بر ممالک مقرر است بازخواهند... و دو سه نقود را از زر و نقره و همچنین جداجدا جهت آلتمغا زدن و پایزه دادن . (جهانگشای جوینی ). و دیگران را برحسب مقدار هر یک پایزه ای زر و نقره دادند. (جهانگشای جوینی ). و مهمات بدیشان حوالت و ایشان را به پایزه ٔ سر شیر و یرلیغ مخصوص گردانید. (جهانگشای جوینی ). به ابتدا او را یرلیغ و پایزه ٔ سرشیر داد. (جهانگشای جوینی ). و ممالکی که در تصرف او بود بر او مقرر داشت و پایزه ٔ سرشیر و یرلیغداد. (جهانگشای جوینی ).
ایلچی آمده و خلعت [ خان ] آورده
یرلغ و پایزه از حکم غزان آورده .
نزاری قهستانی (از جهانگیری ).
- پایزه دادن ؛ مثال دادن . فرمان دادن : قومی آن باشند که جامهایی که بر ممالک مقرر است بازخواهند... و دو سه نقود را از زر و نقره و همچنین جداجدا جهت آلتمغا زدن و پایزه دادن . (جهانگشای جوینی ). و دیگران را برحسب مقدار هر یک پایزه ای زر و نقره دادند. (جهانگشای جوینی ). و مهمات بدیشان حوالت و ایشان را به پایزه ٔ سر شیر و یرلیغ مخصوص گردانید. (جهانگشای جوینی ). به ابتدا او را یرلیغ و پایزه ٔ سرشیر داد. (جهانگشای جوینی ). و ممالکی که در تصرف او بود بر او مقرر داشت و پایزه ٔ سرشیر و یرلیغداد. (جهانگشای جوینی ).
پایزه. [ ی ِ زَ / زِ ] ( اِ مصغر ) ( مرکب از پای بمعنی بهره و حصه و بخش و ایزه علامت تصغیر ) پاچه. پازه. رجلان. ریسمانی که بر دامن خیمه و سراپرده تعبیه نمایند و آنرا به میخ بزمین استوار کنند. ( جهانگیری ). رجوع به پایژه شود.
پایزه. [ زَ / زِ ] ( اِ ) حکمی باشد که ملوک به کسی دهند تا مردم اطاعت آن کس کنند. ( برهان ). پایژه. و رشیدی در ذیل لغت پایژه گوید: «و بزبان مغول سکه ای که مغول بحکام میدادند و آن سکه ای بود که برای امرای کلان بصورت شیر و برای وسط صورت دیگر و برای فروتر از آن صورت دیگر می ساختند چون کسی را میفرستادند در حضور خود سکه را فراخور مرتبه آن میزدند و بدو می سپردند وبعد از عزل بازپس میگرفتند تا بتلبیس بار دیگر بر کس حکم نکند چنانکه در حبیب السیر مسطور است.» و از آنچه خواندمیرراجع به پایزه غازانی گفته است ( حبیب السیر ج 2 صفحه 62 ) و نیز از شواهدی که نقل خواهد شد چنین مستفادمیشود که پایزه و پایژه مغولان سکه ای بود از زر یا سیم یا چوب که بر حسب مراتب مأمورین صور مختلف مانند سر شیر و غیره بر آن نقش میشد و پایزه سر شیر از همه پایزه ها برتر بود و به امراء کلان داده میشد. چون خانان مغول کسی را بمأموریتی میفرستادند علی قدر مرتبته یکی از انواع پایزه را در حضور خود سکه میزدندو بدو میسپردند در عهد سلطنت غازان خان «تدبیر پایزه برین وجه صفت انتظام پذیرفت که جهت سلاطین و ملوک وشحنگان معظم پایزه ای بزرگ ساختند بصورت سر شیر و نام آنکس را بر آن ثبت کردند و به هرکس پایزه ای از آن میدادند نامش را بر دفتر می نوشتند و مدةالعمل آنرا بوی میگذاشتند و بعد از عزل می ستاندند و در ازمنه سابقه رسم بازستاندن نبود لاجرم حکام معزول در خفیه بوسیله آن پایزه بخلاف حکم مهمات میساختند و کسی بر آن اطلاع نمی یافت و همچنین برای ولاة متوسطالحال پایزه کوچکتر از آن بنقشی مخصوص مقرر شد بهمان شرط و منصب ساختن پایزه به یک زرگر معتمد که پیوسته ملازم اردو بود مفوض گشت و او سکه ای که نقشی غریب بر آن منقوش بودترتیب نمود و هرگاه پایزه بکسی میدادند در حضور نواب بارگاه غازانی این سکه را بر آن پایزه میزد تا کسی به تزویر پایزه نتواند ساخت و جهت ایلخا[ نا ]نی که به الاغ به هر طرف میرفتند پایزه علیحده ترتیب کرده بودند مقرر آنکه هر کس به ایلچی گری رود آنرا بوی دهند و چون بازآید بستانند.» : و تشریفهاء گرانمایه فرستادن جهة خداوند ملک معظم نصیرالحق والدین خلد ملکه چون فرمان و پایزه و چتر و علم و طبل و شمشیر و قباهاء خاص مرصع و نوازش بسیار و منشور دادن جهة امارت سیستان. ( تاریخ سیستان ). و اموال ببروات و حوالات اطلاق و یرلیغها و پایزه ها داده. ( جهانگشای جوینی ). و به ابتدا پایزه ها و یرلیغها که پادشاهزادگان داده بودند و امیر ارغون. ( جهانگشای جوینی ). و هر یک را پایزه زر و مثال به آلتمغا داد. ( جهانگشای جوینی ). و پدرم سیور غامیشی کرد و پایزه و یرلیغ به آلتمغافرمود. ( جهانگشای جوینی ). و بی مشورت و اتفاق پایزه و یرلیغ داده. ( جهانگشای جوینی ). بفرمود تا هر مثال و پایزه که بعد از وفات قاآن داده بودند. ( جهانگشای جوینی ). بدین سبب امیر ارغون هر پایزه و یرلیغ که بعد از قاآن... ( جهانگشای جوینی ). فرمان شد که جمعی بازرگانان را پایزه ندهند تا ایشان را از متقلدان کار دیوانی تمیز و فرقی باشد. ( جهانگشای جوینی ). و از آمویه چندانک لشکر جور ماغون مستخلص کرده است بدو فرمودو یرلیغ و پایزه داد. ( جهانگشای جوینی ). هیچکس را میسر نشد که یرلیغ و پایزه ستاند. ( جهانگشای جوینی ). و تمامت امور ملوک و اصحاب به امیر ارغون حوالت کرد و از آن جماعت کسی را یرلیغ و پایزه نداد. ( جهانگشای جوینی ). و از امراء و ملوک هر کسی که در نوبت اول به پایزه و یرلیغ مشرف نشده بودند. ( جهانگشای جوینی ).و از امراء و ملوک که تعلق به هر یک از ایشان داشت همه کس را در آنوقت یرلیغ و پایزه فرمود. ( جهانگشای جوینی ). و پایزه و یرلیغ هر کسی که بود بازمی ستدند ودر پیش هر یک می نهادند. ( جهانگشای جوینی ). و هر کسی از بزرگان بیکی توسل جسته و بر ملک براتها نوشته بودند و پایزه داده بازخواست آن می فرمود. ( جهانگشای جوینی ). مثال داد تا این جماعت هر یک در ولایاتی که بدیشان تعلق دارد یرلیغها و پایزه ها که از عهد چنگیزخان و قاآن و گیوک خان و دیگر پسران... ( جهانگشای جوینی ). و از چنگیزخان پایزه ای چوبین یافته. ( جهانگشای جوینی ). و جهت استظهار ایشان یرلیغ و پایزه داد. ( جامعالتواریخ رشیدی ). او در آن درگاه معرفتی و شهرتی حاصل کرده و یرلیغ و پایزه درباره او نافذ گشته. ( جامعالتواریخ رشیدی ). هولاگوخان پسندیده داشت و او را یرلیغ و پایزه فرمود. ( جامع التواریخ رشیدی ). هولاگوخان او را پایزه و یرلیغ داد. ( جامع التواریخ رشیدی ).
پایزه. [ زَ / زِ ] ( اِ ) حکمی باشد که ملوک به کسی دهند تا مردم اطاعت آن کس کنند. ( برهان ). پایژه. و رشیدی در ذیل لغت پایژه گوید: «و بزبان مغول سکه ای که مغول بحکام میدادند و آن سکه ای بود که برای امرای کلان بصورت شیر و برای وسط صورت دیگر و برای فروتر از آن صورت دیگر می ساختند چون کسی را میفرستادند در حضور خود سکه را فراخور مرتبه آن میزدند و بدو می سپردند وبعد از عزل بازپس میگرفتند تا بتلبیس بار دیگر بر کس حکم نکند چنانکه در حبیب السیر مسطور است.» و از آنچه خواندمیرراجع به پایزه غازانی گفته است ( حبیب السیر ج 2 صفحه 62 ) و نیز از شواهدی که نقل خواهد شد چنین مستفادمیشود که پایزه و پایژه مغولان سکه ای بود از زر یا سیم یا چوب که بر حسب مراتب مأمورین صور مختلف مانند سر شیر و غیره بر آن نقش میشد و پایزه سر شیر از همه پایزه ها برتر بود و به امراء کلان داده میشد. چون خانان مغول کسی را بمأموریتی میفرستادند علی قدر مرتبته یکی از انواع پایزه را در حضور خود سکه میزدندو بدو میسپردند در عهد سلطنت غازان خان «تدبیر پایزه برین وجه صفت انتظام پذیرفت که جهت سلاطین و ملوک وشحنگان معظم پایزه ای بزرگ ساختند بصورت سر شیر و نام آنکس را بر آن ثبت کردند و به هرکس پایزه ای از آن میدادند نامش را بر دفتر می نوشتند و مدةالعمل آنرا بوی میگذاشتند و بعد از عزل می ستاندند و در ازمنه سابقه رسم بازستاندن نبود لاجرم حکام معزول در خفیه بوسیله آن پایزه بخلاف حکم مهمات میساختند و کسی بر آن اطلاع نمی یافت و همچنین برای ولاة متوسطالحال پایزه کوچکتر از آن بنقشی مخصوص مقرر شد بهمان شرط و منصب ساختن پایزه به یک زرگر معتمد که پیوسته ملازم اردو بود مفوض گشت و او سکه ای که نقشی غریب بر آن منقوش بودترتیب نمود و هرگاه پایزه بکسی میدادند در حضور نواب بارگاه غازانی این سکه را بر آن پایزه میزد تا کسی به تزویر پایزه نتواند ساخت و جهت ایلخا[ نا ]نی که به الاغ به هر طرف میرفتند پایزه علیحده ترتیب کرده بودند مقرر آنکه هر کس به ایلچی گری رود آنرا بوی دهند و چون بازآید بستانند.» : و تشریفهاء گرانمایه فرستادن جهة خداوند ملک معظم نصیرالحق والدین خلد ملکه چون فرمان و پایزه و چتر و علم و طبل و شمشیر و قباهاء خاص مرصع و نوازش بسیار و منشور دادن جهة امارت سیستان. ( تاریخ سیستان ). و اموال ببروات و حوالات اطلاق و یرلیغها و پایزه ها داده. ( جهانگشای جوینی ). و به ابتدا پایزه ها و یرلیغها که پادشاهزادگان داده بودند و امیر ارغون. ( جهانگشای جوینی ). و هر یک را پایزه زر و مثال به آلتمغا داد. ( جهانگشای جوینی ). و پدرم سیور غامیشی کرد و پایزه و یرلیغ به آلتمغافرمود. ( جهانگشای جوینی ). و بی مشورت و اتفاق پایزه و یرلیغ داده. ( جهانگشای جوینی ). بفرمود تا هر مثال و پایزه که بعد از وفات قاآن داده بودند. ( جهانگشای جوینی ). بدین سبب امیر ارغون هر پایزه و یرلیغ که بعد از قاآن... ( جهانگشای جوینی ). فرمان شد که جمعی بازرگانان را پایزه ندهند تا ایشان را از متقلدان کار دیوانی تمیز و فرقی باشد. ( جهانگشای جوینی ). و از آمویه چندانک لشکر جور ماغون مستخلص کرده است بدو فرمودو یرلیغ و پایزه داد. ( جهانگشای جوینی ). هیچکس را میسر نشد که یرلیغ و پایزه ستاند. ( جهانگشای جوینی ). و تمامت امور ملوک و اصحاب به امیر ارغون حوالت کرد و از آن جماعت کسی را یرلیغ و پایزه نداد. ( جهانگشای جوینی ). و از امراء و ملوک هر کسی که در نوبت اول به پایزه و یرلیغ مشرف نشده بودند. ( جهانگشای جوینی ).و از امراء و ملوک که تعلق به هر یک از ایشان داشت همه کس را در آنوقت یرلیغ و پایزه فرمود. ( جهانگشای جوینی ). و پایزه و یرلیغ هر کسی که بود بازمی ستدند ودر پیش هر یک می نهادند. ( جهانگشای جوینی ). و هر کسی از بزرگان بیکی توسل جسته و بر ملک براتها نوشته بودند و پایزه داده بازخواست آن می فرمود. ( جهانگشای جوینی ). مثال داد تا این جماعت هر یک در ولایاتی که بدیشان تعلق دارد یرلیغها و پایزه ها که از عهد چنگیزخان و قاآن و گیوک خان و دیگر پسران... ( جهانگشای جوینی ). و از چنگیزخان پایزه ای چوبین یافته. ( جهانگشای جوینی ). و جهت استظهار ایشان یرلیغ و پایزه داد. ( جامعالتواریخ رشیدی ). او در آن درگاه معرفتی و شهرتی حاصل کرده و یرلیغ و پایزه درباره او نافذ گشته. ( جامعالتواریخ رشیدی ). هولاگوخان پسندیده داشت و او را یرلیغ و پایزه فرمود. ( جامع التواریخ رشیدی ). هولاگوخان او را پایزه و یرلیغ داد. ( جامع التواریخ رشیدی ).
پایزه . [ ی ِ زَ / زِ ] (اِ مصغر) (مرکب از پای بمعنی بهره و حصه و بخش و ایزه علامت تصغیر) پاچه . پازه . رجلان . ریسمانی که بر دامن خیمه و سراپرده تعبیه نمایند و آنرا به میخ بزمین استوار کنند. (جهانگیری ). رجوع به پایژه شود.
فرهنگ عمید
۱. طناب خیمه که آن را بر روی زمین به میخ یا چیز دیگر ببندند.
۲. چیزی که عنان اسب را به آن ببندند.
در دورۀ مغول، سکه یا نشان که از نقره یا طلا میساختند و بر آن نام پادشاه یا علامت دیگر نقش بود و از طرف پادشاهان به رسم تشویق یا به منزلۀ فرمان انتصاب به امرا و حکام و فرماندهان قشون اعطا میشد.
در دورۀ مغول، سکه یا نشان که از نقره یا طلا می ساختند و بر آن نام پادشاه یا علامت دیگر نقش بود و از طرف پادشاهان به رسم تشویق یا به منزلۀ فرمان انتصاب به امرا و حکام و فرماندهان قشون اعطا می شد.
۱. طناب خیمه که آن را بر روی زمین به میخ یا چیز دیگر ببندند.
۲. چیزی که عنان اسب را به آن ببندند.
۱. طناب خیمه که آن را بر روی زمین به میخ یا چیز دیگر ببندند.
۲. چیزی که عنان اسب را به آن ببندند.
دانشنامه عمومی
پائزه (به ایتالیایی: Paese) یک کومونه در ایتالیا است که در استان ترویزو واقع شده است. پائزه ۳۸٫۰ کیلومتر مربع مساحت و ۲۲٬۰۲۰ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای ایتالیا
فهرست شهرهای ایتالیا
wiki: پائزه
پیشنهاد کاربران
یا پایژه در اصل چینی است که مستقیم یا در پی حضور مغول به ایران رسید؛ p' ia - tse . لوفر، برتولد؛ ساینو - ایرانیکا، ص. 564 نوشته اصلی. بر گردان مهرداد وحدتی دانشمند، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، ؟؟13
کلمات دیگر: