کلمه جو
صفحه اصلی

جراره

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱- نوعی از عقرب زرد و ستبر که دم کشان رود و زهر شدیدی دارد. ۲- زلف معشوق . یا کتیب. جراره . لشکر جرار.
تلفظ ترکی ژرار یا ژرار .

فرهنگ معین

(جَ رِّ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - نوعی از عقرب زرد و درشت که دُمش را برزمین می کشد و زهر شدیدی دارد. ۲ - کنایه از: زلف معشوق .

لغت نامه دهخدا

( جرارة ) جرارة. [ ج َرْ را رَ ] ( ع ص ، اِ ) نوعی از کژدم کوچ» خبیث که زرد باشد و دم کشان رود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آن کژدم در اهواز بسیار باشد و هر کسی را که میگزد خون از هر بن مویش روان میشود و گویند مسافر را نمیزند و این از غرائب است. ( غیاث اللغات ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نوعی از عقرب بزرگ کشنده و مهل» باشد و آن در اهواز بسیار است. ( برهان ). کژدم ماده. ( دهار ) :
مگر ز مار سیه داشتی بشب بالین
مگر ز کژدم جراره داشتی بستر.
فرخی.
و اکنون که هوشیار شدم بر من
گشتند مار و کژدم جراره.
ناصرخسرو.
زلف پرچم نگارد اندر چشم
شکل جراره های اهوازی.
انوری.
- عقرب جرارة ؛ نوعی از خبیث ترین عقربها که گاه رفتن دم بزمین کشد. ( یادداشت مؤلف ).
|| زلف. ( شرفنامه منیری ). کنایه از زلف معشوق و مطلوب. ( برهان ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :
شکوفه بر سر شاخ است چون رخساره جانان
بنفشه بر لب جوی است چون جراره دلبر.
عبدالواسع جبلی.
|| تأنیث جرار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دنبال کشنده. ( یادداشت مؤلف ). || در عربی واکشنده و اخذکننده. ( برهان ). || لشکرگران رو بجهت کثرت. ( آنندراج ). و بتازی لشکر که از گرانی آهسته رود. و جرار مثله. ( شرفنامه منیری ).
- کتیبه جرارة ؛ لشکر گران رو بجهت کثرت. ( منتهی الارب ).

جرارة. [ ج َرْرا رَ ] ( اِخ ) ناحیه ای است به بطیحه. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). ناحیه ای است از نواحی بطیحه نزدی» به برّکه به بسیاری ماهی موصوف است. ( از معجم البلدان ).
جراره. [ ج ِ رَ ] ( اِخ ) تلفظ ترکی ژرار یا ژرارا. رجوع به این کلمه شود.

جراره . [ ج ِ رَ ] (اِخ ) تلفظ ترکی ژرار یا ژرارا. رجوع به این کلمه شود.


جرارة. [ ج َرْ را رَ ] (ع ص ، اِ) نوعی از کژدم کوچ» خبیث که زرد باشد و دم کشان رود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آن کژدم در اهواز بسیار باشد و هر کسی را که میگزد خون از هر بن مویش روان میشود و گویند مسافر را نمیزند و این از غرائب است . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). نوعی از عقرب بزرگ کشنده و مهل» باشد و آن در اهواز بسیار است . (برهان ). کژدم ماده . (دهار) :
مگر ز مار سیه داشتی بشب بالین
مگر ز کژدم جراره داشتی بستر.

فرخی .


و اکنون که هوشیار شدم بر من
گشتند مار و کژدم جراره .

ناصرخسرو.


زلف پرچم نگارد اندر چشم
شکل جراره های اهوازی .

انوری .


- عقرب جرارة ؛ نوعی از خبیث ترین عقربها که گاه رفتن دم بزمین کشد. (یادداشت مؤلف ).
|| زلف . (شرفنامه ٔ منیری ). کنایه از زلف معشوق و مطلوب . (برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
شکوفه بر سر شاخ است چون رخساره ٔ جانان
بنفشه بر لب جوی است چون جراره ٔ دلبر.

عبدالواسع جبلی .


|| تأنیث جرار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دنبال کشنده . (یادداشت مؤلف ). || در عربی واکشنده و اخذکننده . (برهان ). || لشکرگران رو بجهت کثرت . (آنندراج ). و بتازی لشکر که از گرانی آهسته رود. و جرار مثله . (شرفنامه ٔ منیری ).
- کتیبه ٔ جرارة ؛ لشکر گران رو بجهت کثرت . (منتهی الارب ).

جرارة. [ ج َرْرا رَ ] (اِخ ) ناحیه ای است به بطیحه . (آنندراج ) (منتهی الارب ). ناحیه ای است از نواحی بطیحه نزدی» به برّکه به بسیاری ماهی موصوف است . (از معجم البلدان ).


فرهنگ عمید

۱. [جمع: جرارات] (زیست شناسی ) ویژگی نوعی عقرب زرد رنگ، بسیارسمّی، و درشت که دمش روی زمین کشیده می شود.
۲. [قدیمی، مجاز] بسیار، انبوه.
۳. (اسم ) [قدیمی، مجاز] زلف معشوق: زلف پرچم نگارد اندر چشم / شکل جراره های اهوازی (انوری: ۴۷۶ ).

پیشنهاد کاربران

ویژگی نوعی عقرب زرد بسیار سمی که دمش روی زمین کشیده می شود

ویژگی نوعی عقرب زرد بسیار سمی


تراکتور


کلمات دیگر: