چنگلوک
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
انسان یاحیوان که انگشتان دست وپایش کج است
( صفت ) آنکه دست و پایش معیوب و ضعیف باشد .
کسی باشد که دست و پایش سست شده باشد و کژ ٠ آدمی و حیوان دیگر که دست و پای اوکج و ناراست باشد ٠
( صفت ) آنکه دست و پایش معیوب و ضعیف باشد .
کسی باشد که دست و پایش سست شده باشد و کژ ٠ آدمی و حیوان دیگر که دست و پای اوکج و ناراست باشد ٠
فرهنگ معین
(چَ ) (ص . ) انسان یا حیوانی که انگشتان دست و پایش معیوب و ضعیف باشد.
لغت نامه دهخدا
چنگلوک. [ چ َ گ َ ] ( ص ) کسی باشد که دست و پایش سست شده باشد و کژ. ( فرهنگ اسدی ). آدمی و حیوان دیگر که دست و پای او کج و ناراست باشد. ( جهانگیری ) ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) ( از اوبهی ) ( غیاث اللغات ) :
ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک
خواهی که چون چکوک بپری سوی هوا.
به از رستگاری به نیروی غوک.
سوی او می غیژ و او را می طلب.
نُه مهه گشتم شد این نقلان مهم.
ای غوک چنگلوک چو پژمرده برگ کوک
خواهی که چون چکوک بپری سوی هوا.
لبیبی ( از فرهنگ اسدی ).
بمردن به آب اندرون چنگلوک به از رستگاری به نیروی غوک.
عنصری ( از فرهنگ اسدی ).
چنگلوک و چفته شکل و بی ادب سوی او می غیژ و او را می طلب.
مولوی ( از جهانگیری ).
چنگلوکم چون جنین اندر رحم نُه مهه گشتم شد این نقلان مهم.
مولوی.
|| شخصی که در هنگام نشستن و برخاستن دست بر پشت کسی نهد و به امداد دیگری برخیزد. ( جهانگیری ) ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). کسی که در نشستن و برخاستن محتاج به امدادو معاونت دیگری بود. || شخص فالج و مفلوج. ( ناظم الاطباء ). چنگول. چارچنگولی. دست و پای بهم پیچیده. چهارچنگولی.فرهنگ عمید
۱. ویژگی انسان یا حیوانی که انگشتان دست و پایش کج و معیوب باشد.
۲. ویژگی کسی که به واسطۀ ضعف و سستی هنگام حرکت دست به دیوار بگیرد یا به کسی و چیزی تکیه کند: به مردن به آب اندرون چنگلوک / بِه از رستگاری به نیروی غوک (عنصری: ۳۵۷ ).
۲. ویژگی کسی که به واسطۀ ضعف و سستی هنگام حرکت دست به دیوار بگیرد یا به کسی و چیزی تکیه کند: به مردن به آب اندرون چنگلوک / بِه از رستگاری به نیروی غوک (عنصری: ۳۵۷ ).
پیشنهاد کاربران
چنگ لوک:درمانده ، عضله ای که گرفته باشد
( ( خانهٔ تنگ و درون جان چنگ لوک
کرد ویران تا کند قصر ملوک ) )
( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 1363، ص 374 )
( ( خانهٔ تنگ و درون جان چنگ لوک
کرد ویران تا کند قصر ملوک ) )
( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 1363، ص 374 )
کلمات دیگر: