ابلق شدن . دارای رنگی همراه رنگ دیگر گردیدن .
دورنگ شدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
دورنگ شدن. [ دُ رَ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) ابلق شدن. دارای رنگی همراه رنگ دیگر گردیدن.به دو رنگ متلون شدن. ( یادداشت مؤلف ) :
زاغ سیه بودم یک چندنون
باز چو غلبه بشده ستم دورنگ.
دل از آن کو دورنگ شد برکن.
ورقهای صورت چرا شد دورنگ.
شده سینه باز یعنی دورنگ.
زاغ سیه بودم یک چندنون
باز چو غلبه بشده ستم دورنگ.
منجیک.
دوست از هر دوتن دورنگ شوددل از آن کو دورنگ شد برکن.
خاقانی.
دگرباره پرسید کز چین و زنگ ورقهای صورت چرا شد دورنگ.
نظامی.
تذروان رومی و زاغان زنگ شده سینه باز یعنی دورنگ.
نظامی.
پیشنهاد کاربران
( دو رنگ ) کنایه از صادق و سازگار نبودن است.
کلمات دیگر: