شرود
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(شَ ) [ ع . ] (ص . ) رمنده ، رم کننده ، ج . شُرُد.
(شُ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - رمیدن . 2 - طلب حق باشد به خلاص از آفات و حجاب و بی قراری اندر آن که همة بلاهای طالب از حجاب افتد.
(شَ) [ ع . ] (ص .) رمنده ، رم کننده ؛ ج . شُرُد.
لغت نامه دهخدا
شرود.[ ش ُ ] ( ع مص ) مصدر به معنی شراد. ( از ناظم الاطباء ). رمیدن. ( المصادر زوزنی ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). پراکندگی رمیدن ستور. شراد. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به شراد شود.
شرود. [ ش ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان عشق آباد بخش فدیشه شهرستان نیشابور. محصول آنجا غلات است. سکنه آن 206 تن است. آب آن از قنات تأمین می شود. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
شرود. [ ش َ ] (ع ص )شارد. (اقرب الموارد). رمنده . ج ، شُرُد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رمنده . (منتهی الارب ). شارد. رمنده . رموک . (یادداشت مؤلف ). || قافیة شرود؛ ای سائرة فی البلاد. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
شرود. [ ش ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان عشق آباد بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور. محصول آنجا غلات است . سکنه ٔ آن 206 تن است . آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
شرود.[ ش ُ ] (ع مص ) مصدر به معنی شراد. (از ناظم الاطباء). رمیدن . (المصادر زوزنی ) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). پراکندگی رمیدن ستور. شراد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به شراد شود.
فرهنگ عمید
رمنده، رمیده، گریخته.
رمنده؛ رمیده؛ گریخته.
ترسیدن و گریختن؛ رمیدن.
گویش مازنی
شربت