عدلی . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عدل . || (اِ) قسمی از سکه بوده است . پول
: صد بوسه بر آن خط زد و گفتا که در آنجاست
سیصد درم عدلی غلطان و مدور.
سوزنی .
اتفاقاً مرا صد دیناری عدلی بود گفتند باقی آن صد دینار عدلی را بیار. (انیس الطالبین ص
145).جوالهای بسیار بود پر از عدلی . (انیس الطالبین ص
207). و آن عدلی را حضرت خواجه ٔ ما قدس اﷲ روحه خرج کرد... عدلی را بر میان بسته بودم گشاده شد و افتاد. (انیس الطالبین ). این مقدار عدلی بمن خواهد رسید... به کابل میروم که سه هزار دینار عدلی دارم . (انیس الطالبین ص
211).