غلباء
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
غلباء. [ غ َ ] ( اِخ ) نام پدر قبیله تغلب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). صاحب تاج العروس آرد: غلباء نام پدرقبیله ای است معروف به تغلب ، شاعر گوید :
و اورثنی بنوالغلباء مجداً
حدیثاً بعدمجدهم القدیم.
و شاید بنی غلباءقبیله دیگری جز تغلب باشد. در مصباح آمده : بنی تغلب قبیله ای از مشرکان عرب بودند. - انتهی.
غلباء. [ غ َ ] (اِخ ) نام پدر قبیله ٔ تغلب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). صاحب تاج العروس آرد: غلباء نام پدرقبیله ای است معروف به تغلب ، شاعر گوید :
و اورثنی بنوالغلباء مجداً
حدیثاً بعدمجدهم القدیم .
و شاید بنی غلباءقبیله ٔ دیگری جز تغلب باشد. در مصباح آمده : بنی تغلب قبیله ای از مشرکان عرب بودند. - انتهی .
غلباء. [ غ َ ] (ع ص ، اِ) مرغزار بسیاردرهم درخت . ج ، غُلب . (منتهی الارب ). موضعی که درختانش به یکدیگر پیوسته و درهم یا انبوه باشند و غلباء را به ضم اول خواندن محض غلط است زیرا صیغه ٔ مؤنث است از افعل فعلاء. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). الحدیقة المتکاثفة. (اقرب الموارد). || پشته ٔ بزرگ و بلند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || قبیله ٔ گرامی و بزرگ .(منتهی الارب ). القبیلة العزیرة الممتنعة. (اقرب الموارد). || عزة غلباء؛ عزت استوار و قوی . (اقرب الموارد). || مؤنث اغلب به معنی ستبرگردن : ناقة غلباء؛ غلیظةالرقبة. (از تاج العروس ).