کلمه جو
صفحه اصلی

شرخ

فرهنگ فارسی

دندان کنانیدن شتر یا جوان شدن کودک

فرهنگ معین

(شَ رْ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - ریشه ، اصل . ۲ - اول جوانی . ۳ - کنارة برآمدة چیزی .

لغت نامه دهخدا

شرخ. [ ش َ ] ( ع اِ ) ج ِ شارخ و در حدیث است : اقتلوا شیوخ المشرکین و استحیوا شرخهم ؛ اراد بالشیوخ اهل القوةعلی القتال. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). و در لسان العرب اسم جمع است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به شارخ شود. || اصل و بن. || کرانه برآمده از چیزی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || کرانه سوفار و هما شرخان. ( منتهی الارب ): شرخا الرحل. دنباله پالان و پیش آن و جای برنشستن سوار میان آن هر دو. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || اول کار. ( منتهی الارب ). || اول جوانی و امر: هو فی شرخ الشباب. اول جوانی یا موی سیاه یا قوت و نضارت آن. ( منتهی الارب ). || نتاج هرساله شتر. || فرزند مرد. || تیغ که هنوز بند و دسته نکرده باشند و آب نداده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). شمشیر آب ناداده. ( مهذب الاسماء ). || جوانان و کودکان نابالغ. ( منتهی الارب ). || همزاد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). تِرب. ( اقرب الموارد ). || همتا و مانند. ( منتهی الارب ). مثل : هما شرخان ؛ ای مثلان. ( اقرب الموارد ). ج ، شروخ. || ( اِخ ) موضعی است. یا آن به دال است. ( منتهی الارب ).

شرخ. [ ش َ ] ( ع مص ) دندان کنانیدن شتر. || جوان شدن کودک. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

شرخ . [ ش َ ] (ع اِ) ج ِ شارخ و در حدیث است : اقتلوا شیوخ المشرکین و استحیوا شرخهم ؛ اراد بالشیوخ اهل القوةعلی القتال . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و در لسان العرب اسم جمع است . (از اقرب الموارد). رجوع به شارخ شود. || اصل و بن . || کرانه ٔ برآمده از چیزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کرانه ٔ سوفار و هما شرخان . (منتهی الارب ): شرخا الرحل . دنباله ٔ پالان و پیش آن و جای برنشستن سوار میان آن هر دو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اول کار. (منتهی الارب ). || اول جوانی و امر: هو فی شرخ الشباب . اول جوانی یا موی سیاه یا قوت و نضارت آن . (منتهی الارب ). || نتاج هرساله ٔ شتر. || فرزند مرد. || تیغ که هنوز بند و دسته نکرده باشند و آب نداده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شمشیر آب ناداده . (مهذب الاسماء). || جوانان و کودکان نابالغ. (منتهی الارب ). || همزاد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). تِرب . (اقرب الموارد). || همتا و مانند. (منتهی الارب ). مثل : هما شرخان ؛ ای مثلان . (اقرب الموارد). ج ، شروخ . || (اِخ ) موضعی است . یا آن به دال است . (منتهی الارب ).


شرخ . [ ش َ ] (ع مص ) دندان کنانیدن شتر. || جوان شدن کودک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. اول جوانی.
۲. اول هر کاری.

پیشنهاد کاربران

اول هر کاری


کلمات دیگر: