مرد , مهتر , داماد , تيمار کردن , اراستن , زيبا کردن , داماد شدن
عریس
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
خوابگاه شیر ماوای شیر و اسد
فرهنگ معین
(عَ ) [ ع . ] (اِ. ) عروس .
لغت نامه دهخدا
عریس . [ ع َ ] (ع اِ) عروس . (ناظم الاطباء). رجوع به عروس شود. || واحد عُرس ، به معنی ریسمانها. (از اقرب الموارد).
عریس . [ ع ِرْ ری ] (ع اِ) خوابگاه شیر. (منتهی الارب ). مأوای شیر و اسد. (از اقرب الموارد). کنام شیر. عریسة. و رجوع به عریسة شود.
عریس. [ ع َ ] ( ع اِ ) عروس. ( ناظم الاطباء ). رجوع به عروس شود. || واحد عُرس ، به معنی ریسمانها. ( از اقرب الموارد ).
عریس. [ ع ِرْ ری ] ( ع اِ ) خوابگاه شیر. ( منتهی الارب ). مأوای شیر و اسد. ( از اقرب الموارد ). کنام شیر. عریسة. و رجوع به عریسة شود.
عریس. [ ع ِرْ ری ] ( ع اِ ) خوابگاه شیر. ( منتهی الارب ). مأوای شیر و اسد. ( از اقرب الموارد ). کنام شیر. عریسة. و رجوع به عریسة شود.
کلمات دیگر: