( اسم ) جمع غصن شاخه ها شاخها .
غصون
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(غُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ غصن .
لغت نامه دهخدا
غصون. [ غ ُ ] ( ع اِ ) ج ِ غُصن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). شاخه های درخت. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). رجوع به غصن شود :
گفته هر برگ وشکوفه آن غصون
دم به دم یا لیت قومی یعلمون.
آن بود که می نجنبد در رکون.
گفته هر برگ وشکوفه آن غصون
دم به دم یا لیت قومی یعلمون.
مولوی ( مثنوی ).
پس نشان نشف آب اندر غصون آن بود که می نجنبد در رکون.
مولوی ( مثنوی ).
|| در کتب طب به معنی چینها و شکنها. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).فرهنگ عمید
=غصن
غصن#NAME?
کلمات دیگر: